جومانگ و یه عده از همراهاش از شهر خارج شدن که برن دعوا....
نارو ،برای حاکم هیون تو نامه میاره و درش نقشه حمله جومانگ رو میگه
اونم در جلسه با کله گنده ها مطرح میکنه و قرار میشه اونا هم از راه دره دم مار برن به جومانگ خوش امد بگن!البته از نوع نظامی اش
نارو نامه دائه سو رو به سولان میده و در نامه نوشته که این جنگ هرکاریش که کنی اتفاق میفته تو فقط یادت نره من چه حسی به تو دارم! دختره هم میگه بهش بگو من خبر دارم تو دلت چه خبره
اون وقت میگن قدیما از این چیزا نبوده!
جومانگ نقشه حمله رو عوض میکنه و مسیر عوض میشه و میگه چون داداشم به اوناخبر داده ما از یه راه دیگه میریم
دائه سو هم که خیلی دلش میخواد تو چشم باباش بیاد، سربازها رو مرتب میکنه و ارایش های متفاوت به اونا میده ....و به شاه اعلام میکنه که بهترین ارایش واسه ا ونا ارایش مثلثی هست.....
یونگ پو که اصولا هیچی نمیفهمه به دائه سو میگه ما نباید بریم جنگ که خوش خوشانه جومانگ بشه اما دائه سو میگه این واسه بویو هست بچه نه جومانگ
یه مدت بود که سرو کله دوچی پیدا نشده بود که بالاخره موش رو اتیش میزنن و میادسراغ پرنس و میگه یه کاری کن من بتونم تو اوضاع جنگ که مملکت رو ابه جنس از اون ور اب بیارم بفروشم یه چیزی هم گیر تو بیاد ....مسلما پرنس کسی نیست که این پیشنهاد رو رد کنه
کاروان یونتابال اماده ست که حرکت کنه....سو از باباش میخواد به خاطر کند بودن حرکت کاروان اونا قبل از عزیمت لشگر اصلی راه بیفتن
همون موقع هم دائه سو سر میرسه و به بهونه سر زدن و چک کردن اوضاع به سو میکه صبر کن حالا، بذار این جنگ تموم بشه ، یک پدری من از تویکی در بیارم .....
سویونگ که میفهمه اوضاع خطریه به سو میگه عاقلانه انتخاب کن ، حالا که تو بویو رو انتخاب کردی یه گوشه چشمی هم به این پسره دائه سوداشته باش بچه، سرنوشت کاروان دست تو هست
جومانگ و بقیه یه جای توپ مخفی میشن که حمله کنن، بالاخره نیروهای کمکی هان میرسن و جنگ شروع میشه و جومانگ پیروز میشه و غنیمت دار میشن
یوهواا ز نگهبان کارگاه میخواد که اونایی که تو شهر راه افتادن و جادوگری میکنن و میگن شاه شکست میخورن رو دستگیر کنه
همشون دستگیر میشن و اعتراف میکنن که ملکه و کاهن گولشون زدن
یوهوا اونا رو احظار میکنه و میگه یه بار دیگه از این کارها بکنین پیش شاه چغلی میکنم این کار الان که در جنگیم خیانت حساب میشه
سو که با کاروانش راه افتاده توی راه درگیر میشه ، خودش مثل یه شیر میجنگه و سویونگ هم زخمی میشه اما سو فراریش میده
تمام محافظها کشته میشن و اخر سر فقط .....
همون طور که میبنین کار این رییس پررو ،رییس بیریو هست، شگل راسپوتینه!
سویونگ خودش رو به یونتابال میرسونه و میگه که چی شده، خودش هم حالش خوب میشه
یونتابال میره پیش شاه و جریان رو میگه ، هر کسی یه متلکی بارش میکنه و همه میخوان حالا که فرصت مناسبه شاه جنگ رو لغو کنه
اما شاه پوستش از این حرفها کلفت تره و میگه من منتظر جومانگ میمونم
دائه سو غیرتی میشه که سو زندانیه و میگه من خودم تنهایی مثل یه مرد نجاتش میدم....
غنیمت ها به بویو تحویل داده میشه و سربازها از اسیر شدن سو با خبر میشن
محدوده جومانگ محاصره میشه و جومانگ به دردسر م یفته
دائه سو نارو رو با یه عده سرباز میفرسته که سورونجات بدن
اما ملکه وسط راه گیرش میاره و میگه تو فقط برو و لی نرو که نجات بدی من خودم درستش میکنم
خبر پیروزی اولیه جومانگ به شاه میرسه
جومانگ دوباره مجبور به مبارزه میشه و این بار اکثر افرادش کشته میشن
حسابی کم م یاره که اویی و ماری و هیون به دادش میرسن و در ضمن خبر اسیری سو رو هم بهش میدن
از اون طرف یون تابال که نمیتونه بیکار بشینه میره گیه رو تا یه فکری بکنه
یومیول میگه تو یه بار جون منو نجات دادی منم میرم با رییس بیریو حرف میزنم
جومانگ که توی حلقه محاصره گیر کرده و نه راه پس داره نه پیش، دو روزه که خودش وسربازهاش گرسنه موندن ....دوباره دستور حمله میده
و شبانه به اردوکاه بیریو حمله میکنن
سربازهای اون که رمق جنگ ندارن یکی یکی میفتن میمیرن
جومانگ عصبی میشه و دستپاچه که باید چیکار کنه
0 نظرات:
ارسال یک نظر