ملکه،تسو،ماوریونگ و وزیر دربار جمع شدن که ملکه میگه این نمی تونه اتفاق بیفته.چطور ممکنه؟اون من و تسو رو زجر میده.چطور عالیجناب این کار رو با ما کردند؟بعد برادرش(وزیر دربار)میگه آروم باشید.ملکه هم میگه من چطور می تونم آروم باشم.به چی فکر می کنی؟عقب کشیدید فقط بخاطر این که اون درخوساتتون رو رد کرد.شما باید اصرار می کردید.وزیر هم سرش رو زیر میندازه.بعد ماوریونگ میگه همش تقصیر منه.دعا های من مستجاب نشد.ملکه هم میگه درست میگی. چه کسی تو رو کاهن اعظم کرد؟یادت باشه ممکنه یک راهبه ی دیگه جای تو رو بگیره.بعد تسو میگه مادر آروم باشید.اینها فقط برای اینه که من بی عرضه هستم.بعد ملکه میگه داری راجع به چی حرف می زنی؟تو بی عرضه نیستی؟تو کاری رو کردی که حتی عالیجناب توانایی انجام اونو نداشتند.موفقیت تو حتی بیشتر ار مال عالیجناب.بعد وزیر میگه چطور می تونید این رو بگید؟ملکه هم میگه من چیز اشتباهی نگفتم.من دیگه نمی تونم تحمل کنم.اگر عالیجناب مقام ولیعهدی رو به تسو ندهند من خودم ازشون میگیرم.
جومونگ پیش مادرش رفته و میگه من فکر می کردم عالیجناب درخواست وزریان رو قبول می کنند.یوها هم میگه به این راحتی ها هم نیست.جومونگ میگه من مسابقه رو هدر دادم و تسو یک شمشیر فولادی ساخت.هیچ دلیلی وجود نداره که عالیجناب انتخاب ولیعهدی رو به تاخیر بیندازند.چه طور هنوز تصمیم نگرفتند؟مادرش هم میگه عالیجناب دارن از قدرتشون محافظت می کنند.جومونگ میگه منظورت چیه؟یوهوا هم میگه وقتی قدرت رو به دست گرفتی می فهمی.چیزی رو که می خوام بهت بگم اینه که شاهزاده تسو و ملکه خیلی ناراحت هستند.تو باید مراقب نقشه های اونها باشی....
شب جومونگ داره راه میره که تسو رو می بینه.و حرف هایی که تسو به پادشاه زده رو به یاد میاره.بعد هم به یاد حرفهایی که در مورد انتقام گرفتن از تسو به پادشاه زده بود میفته.
یونگ پو به دوچی میگه ضعف تسو حقیقتا جومونگه.من مطمئنم عالیجناب فقط بخاطر جومونگ انتخاب ولیعهدی رو به عقب انداختند.دوچی میگه حالا نوبت تو که حمله کنی.یونگ پو میگه حمله؟دوچی میگه بله تو باید کارهایی که موجب خشنودی عالیجناب میشه انجام بدی.یونگ پو میگه خیلی خوب بود اگر مسئله ی یون تابال اصلا اتفاق نمی افتاد.من نمی تونم درک کنم چه قدر عالیجناب و تسو به بون تابال اعتماد دارند.بعد دوچی میگه تا حالا در مورد دشمن برابر دشمن چیزی شنیدید؟شاهزاده جومونگ و شاهزاده تسو دشمنان شما هستند.حالا که شاهزاده جومونگ فرمانده ی محافظین شده قدرتی بدست آورده که با قدرت شاهزاده تسو برابر است.
اگر کاری کنید که اون دوتا با هم بجنگند شما می تونید به جایگاهتون برگردید و سود زیادی بدست بیارید.یونگ پو هم خوشش میاد و به دوچی میگه بازرگان بودن برای تو وقت تلف کردنه.به نظر من باید تو رو به عنوان تدبیر گر جنگیم استخدام کنم.دوچی هم میگه حقیقتا من دوست دارم یک بازرگان باشم.این طوری هم بازرگانم و هم هر وقت شما به کمک نیاز داشتید بهتون کمک می کنم.یونگ پو هم میگه بسیار خوب.بعد هم میگه من باید برم.بعد از رفتن یونگ پو دوچی به هانگ دان میگه تمام کلمه هایی که من استفاده می کنم به سرم فشار میاره.هانگ دان هم میگه شما خیلی جالبید.من تا پایان عمرم با صداقت به شما خدمت می کنم.دوچی هم میگه چرا تو؟بعد هم میگه من مسئول چاپلوسی هستم.چه طور جرات می کنی چاپلوسی من رو بکنی؟
جومونگ با دعوت یونگ پو پیش اون میره و بهش میگه موضوع چیه؟یونگ پو هم میگه من می خواستم بخاطر اینکه فرمانده ی محافظین شدی بهت تبریک بگم.بعد میگه من برات مش... میریزم.جومونگ هم میگه ولی من هنوز سر پستم هستم.یونگ پو هم به زور براش میریزه.بعد از اینکه اونو خوردند یونگ پو میگه می خواستم ببینمت چون می خوام همه چیز رو در رابطه با گذشته فراموش کنیم.من می دونم خیلی به تو بدی کردم ولی من و تو هردو در یک قایق بودیم.منظورم اینه که من هم زجر کشیدم چون تسو زور گو و خودخواه بود.خیلی وقت ها من هیچ راهی جز آزار دادن تو نداشتم چون تسو این طور می گفت.بعد هم قضیه ی بویونگ و هاموسو رو گردن تسو میندازه.هیچ دلیلی وجود نداره که ما با هم دشمن باشیم.این طور فکر نمی کنی؟بعد جومونگ میگه ما اینقدر بزرگ هستیم که مسئولیت کارهامون رو به قبول کنیم.حتی اگه از تسو دستور گرفته باشی لازمه مسیولیت کارهایی رو که کردی قبول کنی.بعد جومونگ میگه من می خوام گذشتمونو فراموش کنم ولی چیزی هست که نمی ذاره فراموش کنم.یونگ پو میپرسه اون چیه جومونگ هم میگه بعدا می فهمی.چون من الان سر پستم هستم بهتره برم.یونگ پو هم میگه باشه من ملاقات های بیشتری در آینده ترتیب میدم.یونگ پو بعد از رفتن جومونگ میگه چقدر سخته کاری کنم دشمناهام با هم بجنگند.
وزیر اعظم پیش پادشاه رفته و داره مغزش می خوره که انتخاب ولیعهدی رو بیشتر از این عقب نیندازید.این بهترین راهیه که مردم رو که از آشکار شدن نشانه های بد بختی ترسیدند آروم کرد.اون ادامه میده و میگه شاهزاده تسو رو به عنوان ولیعهد انتخاب کنید.بعد پادشاه میگه تو برای من کار می کنی یا برای تسو؟وزیر هم میگه من فقط شما را برای خوب تر شدن بویو نصیحت کردم.به وفا داری من شک نکنید.بعد پادشاه میگه چرا فکر می کنید من انتخاب ولیعهدی رو به تاخیر انداخته ام؟اگه من الان تسو رو به عنوان ولیعهد انتخاب کنم قدرت بویو به سمت ملکه و بستگانش کشیده میشه.تو خودت هم اینو خوب می دونی.اگه قدرت بویو بیش تر از این در دست ملکه و خانواده ی ماگا بمونه.پایان قدرت تو خواهد بود.خوب به این مسئله فکر کن.بعد وزیر میگه شما درست گفتید که من از قدرت در این سالها بیشتر از اونی که لیاقتش داشته باشم لذت بردم.من دیگه چیزی ندارم که از دست بدم یا ازش دفاع کنم.من فقط قصد دارم خانواده ی سلطنتی رو آروم کنم.بعد وزیر از اونجا بیرون میره و به حرف های پادشاه فکر می کنه.
جومونگ کمی با اویی ماری و هیوپ بو خوش بش می کنه و بعد به ماری میگه من ماموریتی برای تو دارم.شنیدم آهنگرهایی که از هیون تو اومدند رازی دارند که ازش استفاده می کنند.تحقیق کنید ببینید اون چیه.از زمانی که آهنگر ها به بویو اومدند از کارگاه آهنگری با محافظین تسو محافظت میشه شما باید خیلی مراقب باشید.بعد سونگ جو(محافظ شخصی پادشاه)میاد و میگه عالیجناب دنبال شما می گردند.وقتی جومونگ پیش پادشاه میره پادشاه میگه شما باید با من به خارج از قصر بیاید.جومونگ میگه من باید کالسکه ی سلطنتی رو آماده کنم؟پادشاه هم میگه نه فقط ملاقات کوچکی برای اینکه ببینم در ذهن مردم چی می گذره.من می خوام محطاط باشم.زود حاضر شو.موقع خارج شدن از قصر نارو اونها رو میبینه و به تسو گزارش میده.و میگه من تعقیبشون می کنم.که تسو میگه نرو.مسلمه اون به بیرون از قصر رفته تا ببینه در ذهن مردم چی می گذره.بعد نارو میگه ما نباید کاری کنیم تا بفهمه مردم طرف ما هستند.من همه چیز رو آماده می کنم.تسو هم یک جواب فلسفی میده که معنیش خیلی واضح نیست.من نمی تونم سرم رو زیاد خم کنم.
در صحنه ی بعد اویی ماری و هیوپ بو از راه پشت بام وارد کارگاه آهنگری میشن و به هر موادی رو که در کارگاه پیدا کردند برای جومونگ می برند.
پادشاه که از یک محله ی خلوت عبور کرده دلیل خلوت بودن محله رو از جومونگ می پرسه.جومونگ هم میگه بخاطر ظاهر شدن نشانه های شیطانی مردم می ترسند بیرون بیاند.بعد سراغ یک جادوگر میرن که با طلسم ها شیطان رو دور می کنه.پادشاه هم میره و یک طلسم می خره.در همین وقت هانگ دان دوچی رو به اونجا میاره و دوچی هم با دیدن پادشاه و جومونگ فرار می کنه.بعد از گرفتن طلسم جومونگ به پادشاه میگه اون فقط بات فریب دادن مردم پول بدست میاره.پادشاه گوم وا میگه مردم آشفته هستند و این تقصیر منه.چه طور می تونم ناراحت نباشم.بعد جومونگ میگه شما به زودی قلب مردم رو بدست میارید ولی چیزی هست که شما فراموش کرده اید.آوارگان قدیمی چوسیون.وقتی از بویو رفتم هزاران آواره رو دیدم که زیر ستم چینی ها بودند.حتی اونهایی که فرار کردند حاضر نبودند به بویو بیایند.از اونجایی که شما زمانی با هاموسو ارتش دامول رو رهبری می کردید اونها انتظار دارند شما نجاتشون بدید....
ملکه نامه ای رو به ندیمه اش میده و میگه این باید محرمانه فرستاده بشه.در همین موقع تسو میاد و میپرسه نامه رو برای چه کسی فرستادید؟مادرش هم میگه برای عمویم ماگا.تسو میپرسه مربوط به انتخاب ولیعهد؟ملکه هم میگه بله.تسو میگه دفعه ی قبل عالیجناب درخواست اونها رو رد کردند.ملکه هم میگه کی در مورد درخواست حرف زد.من می خوام ایشون رو تحت فشار بذارم.من به ماگا گفتم از دستورات عالیجناب اطاعت نکنند.اونها حتی سربازان بیشتری از قصر بویو دارند.بدون حمایت و اتحاد اونها عالیجناب بدون قدرت هستند....
پادشاه گوم وا به یاد حرفهایی که جومونگ بهش زده می افته.
اویی ماری و هیوپ بو جعبه ای پر از موادی که در کارگاه آهنگری پیدا کردند برای جومونگ می برند.
یومی یول کنار آبشار تمرکز کرده که چشمهاشو باز می کنه.و به اطرافیانش میگه الان وقتشه به گیرو بریم.
موپال مو داره شمشیر میسازه که سوسانو آهنگری رو که از چین آمده رو پیشش میبره.اون آهنگر میگه شما باید ماده ای رو در هنگام ذوب کردن آهن به اون اظافه کنید.در همین موقع سایونگ میاد و میگه نامه ای رسیده.بعد از اینکه سوسانو نامه رو می خونه به سایونگ میگه میدونی معامله ای که تسو با یانگ جونگ کرد چه بود؟اون قبول کرده با دختر یانگ جونگ ازدواج کنه تا راز ساختن شمشیر آهنی رو بدست بیاره.بعد سایونگ میگه اون قرار ولیعهد بویو بشه پس چرا نخواد تعداد زیادی زن داشته باشه؟سوسانو میگه داری از من می خوای زن دومش بشم.من نمی دونم تسو وقتی بفهمه من ماجرا رو میدونم چی میگه.بهتره من به بویو برم.به اوتائه (اوته ) بگید حاضر بشه.
خدمتکار یانگ جونگ بهش میگه ما با در عوض طلا و اسب هزار شمشیر فولادی برای جول بون فرستادیم.یانگ جونگ هم میگه طلاها رو به چانگ ان و اسب ها رو به ارتش آهنی بفرستید.بعد دستور میده چند سرباز که به زبان بویو مسلط اند انتخاب کنند و به کارگاه آهنگری بویو بفرستید.بعد سول لان به همراه جعبه ای از جواهرات پیش پدرش میاد و میگه شاهزاده تسو این ها رو به همراه یک نامه فرستاده.بعد یانگ جونگ ازش میپرسه تو شاهزاده تسو رو دوست داری؟سول لان هم میگه بله.مردان جاه طلب اصولا به زنها بی اعتنا هستند ولی من خوشحالم که ایشون به من فکر می کنند.بعد یانگ جونگ میگه ازت متشکرم که قبول کردی با تسو ازدواج کنی.بعد سول لان میگه من درخواست شما رو به خاطر خودم قبول کردم.در کشور چین یک مرد با استعداد مثل شما فقط قادر یک حکمران بشه ولی وقتی من ملکه ی بویو بشم شما رو هم به بویو می آورم.
جاسوس سونگ یانگ براش خبر میاره که اونها با کمک رییس آهنگری بویو اسلحه می سازند..بعد سونگ یانگ میگه سوسانو داره چکار می کنه؟اونم میگه داره به بویو بر میگرده.سونگ یانگ هم میگه وقتی به طرف بویو حرکت کرد کارش رو تموم کنید.یه گله آدم آماده ی حمله میشن و به اونها حمله می کنند که سوسانو و اوتائه همشون رو به جز چند تا می کشند.بعد سایونگ میگه بهتر از اینجا بریم.همین موقع یک نفر از زخمی ها دوتا چاقو به طرف سوسانو پرت می کنه که اوتائه به شمشیرش یکی از اونها رو منحرف می کنه ولی اون یکی به خودش می خوره.وقتی به گیره بر میگردند پزشک معالجش میگه من تمام تلاشم رو کردم ولی سم در تمام بدن پخش شده.باید صبر کنیم ببینیم چی میشه.بعد سوسانو میره بیرون مدتی فکر میکنه....بعد سایونگ میاد و میگه درست پیشبینی کردید.کار سونگ یانگه.بعد دستور میده سرباز ها رو آماده کنند.بعد سونگ یانگ رو پیش سوسانو میارند و سوسانو بهش میگه من بعدا در مورد تو تصمیم می گیرم.بعد از معلوم شدن حال مشاور اوتائه.اگه اون بمیره تو هم می میری.اگه اون نجات پیدا کنه تو هم شانسی برای زندگی خواهی داشت.بهتره برای بهبود یافتن اون دعا کنی.بعد سوسانو پیش اوتائه میره و گریه زاری می کنه تا اینکه سایونگ میاد و میگه اویی ماری و هیوپ بو از بویو اومدند.
بعد ماری جعبه ای رو که پر از مواد موجود در آهنگری بود رو به سوسانو میده و میگه شاهزاده جومونگ گفتند اینها رو به موپال مو بدیم.بعد از اینکه موپال مو مواد رو میبینه میگه من همه ی اینها رو امتحان کردم.ولی به هر حال متشکرم.بعد از رفتن اونها موسانگ هم میره تا اونها رو دور بریزه که موپال مو میگه صبر کن.و خاک زرد رو بر میداره و میگه من اینو امتحان نکردم.بعد گیه پیل سریع پیش سوسانو میره و بهش میگه بانو یومی یول به اینجا اومدند.بعد یومی یول پیش اوتائه میره و بعد از کلی زور زدن اونو درمان می کنه.بعد از اینکه سوسانو میفهمه حال اوتائه خوب شده به سایونگ میگه سونگ یانگ رو پیش من بیارید.بعد سوسانو به سونگ یانگ میگه به نظر می رسه خدایان دعاهای تو رو مستجاب کردند.بعد سونگ یانگ میگه من هرگز امروز رو فراموش نمی کنم.سوسانو هم میگه فراموش نکن.اگه تو فراموش کنی امروز چه اتفاقی افتاد دوباره توسط من مورد توهین قرار می گیری.
در صحنه ی بعد پادشاه در حضور تمام وزیران و افسران اعلام میکنه که از این به بعد من تمام آواره های چوسیون رو قبول می کنم.بعد تسو میگه آواره های یک موضوع حساس هستند که روی روابطمون با چین تاثیر می گذاره.ممکن دوباره وارد جنگ سختی بشیم.بعد وزیر دربار میگه حق با تسو.هیچ کدوم از کشور ها یا قبایل دیگه حاضر نشدند که آواره ها رو قبول کنند.ما نباید اولین نفر باشیم.بعد پادشاه میگه چون کسی اونها رو راه نداده من می خوام اونها رو راه بدم.بعد به هیوک چی دستور میده این دستور رو به تمام نواحی بویو بفرست.وقتی ندیمه ی ملکه خبر رو براش میاره اون میگه همه چیز طبق گفته ی یومی یول پیش میره.کارهای عالیجناب بویو رو نابود می کنه.بعد ملکه پیش ماوریونگ و بقیه کاهن ها میره و بعد اینکه کمی حرف زدند به ماوریونگ میگه من می خوام قصر پیشگویی مسئولیت متوقف کردن عالیجناب رو به عهده بگیره.ماوریونگ میگه ولی با کدوم قدرت؟ملکه هم میگه حتی اگه عالیجناب قصر پیشگویی رو نادیده بگیرند لازمه شما بهشون بگید قصر پیشگویی در این باره چی فکر می کنه.در صحنه ی بعدی پادشاه به ماوریونگ میگه چی گفتی؟خدایان از من می خواهند آوارگانی رو که به بویو می آیند رو بیرون کنم.بعد ماوریونگ میگه عالیجناب اگر شما آواره ها رو قبول کنید پادشاه حرفش رو قطع می کنه و میگه تو میدونی چرا یومی یول قصر پیشگویی رو ترک کرد؟برای اینکه بر خلاف میل من رفتار کرد.درست کاری رو که الان تو داری می کنی.تو می خوای مثل اون کارت تموم بشه.من رو تنها بذار.بعد جومونگ میاد و میگه ما از طرف ساچول دو یک پیغام داریم.پادشاه هم به خوندن اون پیغام عصبانی میشه.در صحنه ی بعد جومونگ به پادشاه گوم وا میگه من فکر نمی کردم مخالفت ها اینقدر شدید باشه.من شما رو ناراحت کردم.بعد پادشاه میگه آواره ها تنها دلیلی نبود که اونها بخاطرش مخالفت کردند الان همه دارن به من حمله می کنند اگه من الان عقب نشینی کنم شاید مجبور باشم سلطنت رو هم به اونها تحویل بدم.من هرگز این رو تحمل نمی کنم.بعد جومونگ به اقامتگاهش میره و شروع به فکر کردن میکنه تا اینکه اویی ماری و هیوپ بو از راه می رسن.ماری به جومونگ میگه من اون رو به موپال مو دادیم ولی فکر نکنم به دردش بخوره.اون گفت قبلا اینها رو امتحان کرده.بعد جومونگ میپرسه حال سوسانو چه طوره؟ماری هم میگه ما با ایشان به بویو اومدیم.در صحنه ی بعد سوسانو پیش یون تابال میره و کمی با هم حرف می زنند تا اینکه جومونگ میاد و سوسانو رو میبینه بعد از یون تابال می خواد تا اگه اطلاعاتی در باره ی دو شهر جین اون و ئیم دون داره به اون بده.یون تابال هم میگه به من بگید اطلاعات رو برای چی لازم دارید بعد من اطلاعاتی رو که شما لازم دارید رو برای شما جمع می کنم.جومونگ هم میگه شما همه چیز رو به من بدید من چیز هایی رو که لازم دارم اتنخاب می کنم.بعد از اینکه سوسانو اطلاعات رو به جومونگ داد از میپرسه این اطلاعات رو برای چی می خوای؟جومونگ هم میگه اونها ضعیف تر از اونی هستند که باید باشند و بیشتر وقت ها حکمران ندارند.من فکر می کنم الان زمان مناسبی برای حمله به اونهاست.چین الان در حال جنگ با قبیله ی جنوب غربی ئی و نمی تونه نیروی کمکی بفرسته.در صحنه ی بعد موپال مو موفق میشه شمشیری بسازه که نشکنه و به همین خاطر به سرعت به سمت بویو حرکت می کنه.جومونگ هم که داره اطلاعات رو بررسی می کنه که ماری میاد و میگه موپال مو به اینجا اومده.بعد موپال مو به جومونگ میگه موفق شدم من شمشیری ساختم که نمیشکنه.بعد جومونگ شمشیر رو میگیره و به اویی میگه شمشیر تو شمشیری نیست که تسو ساخته؟اویی هم میگه بله.بعد جومونگ بهش میگه بیا جلو.بعد از کمی مبارزه شمشیر اویی می شکنه.در صحنه ی بعد جومونگ پیش پادشاه میره و میگه من اطلاعاتی درباره ی جین اون و ئیم دون بدست آوردم.بعد از اینکه پادشاه اونها رو می خونه میگه دلیل اینکه اینها رو به من میدی چیه؟جومونگ هم میگه من می خوام به جین اون و ئیم دون حمله کنم و آواره ها رو نجات بدم
0 نظرات:
ارسال یک نظر