بعد اویی ماری و هیوپ بو پیش جومونگ میرن و بهش میگن اگه ساچول دو نیروی کمکی نفرسته یعنی در جنگ دچار مشکل میشیم؟جومونگ هم در جواب سکوت می کنه.
ندیمه ی ملکه هم به ملکه میگه با این تصمیم ساچول دو وزیر ها و افسران جرئت مخالفت با عالیجناب رو پیدا کردند.بعد تسو میاد و با ملکه کمی حرف می زنه.
یونگ پو هم پیش جومونگ میره و بهش میگه چرا سران ساچول دو چنین کاری کردند؟حالا باید چه کار کنیم؟حمله به جین اون و ئیم دون کشک بود؟تسو از راه میرسه و میگه معلومه.جنگ تموم شد.بعد هم به یونگ پو میگه باید باهات حرف بزنم.
بعد تسو در اقامتگاهش بعد از اینکه کلی فحش به یونگ پو داد و تحقیرش کرد بهش میگه میتونی بری.
بعد جومونگ پیش مادرش میره و یوها جومونگ رو کمی نصیحت میکنه.
در کارگاه آهنگری رییس آهنگرها نامه ای به یکی از اونها میده و میگه این از طرف حکمران رسیده.اون طرف هم بعد از خوندن اون فورا نامه رو در آتش می اندازه.
سایونگ هم به سوسانو میگه زدن سر فرستاده ی امپراطور توسط ساچول دو علامت بزرگیه.این بحران بزرگی برای آینده ی بویو میشه.شاهزاده جومونگ و پادشاه گوم وا کار خطرناکی کردند.اگه درست تصمیم نگیرند جنگ داخلی قبل از چین بویو رو نابود میکنه.سوسانو هم میپرسه اونها باید چه کار کنند؟سایونگ هم میگه چاره ای ندارند جز اینکه یک قدم عقب بکشند.در این شرایط نمیشه تامین کننده ی تدارکات جنگی بشیم.بعد سوسانو میگه راهی هست بتونم کمک کنم؟سایونگ هم میگه میدونم نسبت به شاهزاده جومونگ چه احساسی دارید اما ما باید به اندازه ی گلیممون پامون رو دراز کنیم.
بعد جومونگ پیش پادشاه میره و گوم وا بهش میگه من باید چه کار کنم.جومونگ هم میگه من تجربه اش رو ندارم.من هر کاری شما گفتید می کنم.من حتی حاضرم سر سران ساچول دو را برای شما بیارم.بعد گوم وا میگه میتونم با غلبه بر سران ساچول دو مشکل رو حل کنم ولی بدون ساچول دو من هیچ قدرتی ندارم.باید حوصله به خرج بدم و سران رو متقاعد کنم.جومونگ هم میگه باید زود تصمیم بگیرید.ممکنه فرصت حمله رو از دست بدیم.
بعد جومونگ با ماری و هیوپ بو میره تا اوضاع شهر رو بررسی کنه که رییس مهاجرهایی که در سفرش به هیون تو نجاتشون داده بود رو میبینه.بعد جومونگ ازش میپرسه چرا به پایتخت اومدید؟رییس مهاجر ها هم میگه شنیدیم بویو می خواد با جین اون و ئیم دون وارد جنگ بشه.اومدیم در این جنگ شرکت کنیم.بعد اویی میاد و جومونگ رو دم در دروازه ی ورودی قصر میبره.(در اونجا عده ای جمع شدن که خواستار دیدار پادشاه اند.)بعد جومونگ پیش گوم وا میره و به اون میگه ارتش قدیمی دامول جمع شدن می خوان با شما حرف بزنند.بعد پادشاه پیش اونها میره و همه میگن ما در خط مقدم جنگ با چین می جنگیم.
بعد پادشاه در حضور همه میگه ساچول دو از فرمان من سرپیچی کردند و فرستاده من رو کشتند.ما با ارتش مرکزی وارد جنگی میشیم.وزرا هم دوباره مخالفت می کنند.بعد پادشاه میگه این قدر بی پروا نیستم که جنگی رو شروع کنم که عاقبت می بازم.حتما پیروز میشم.از این بعد هرکسی با من مخالفت کنه از سر راه بر میدارم.بعد به ماوریونگ میگه نظر قصر پیشگویی چیه؟ماوریونگ هم میگه من به تصمیم شما اطمینان دارم و برای پیروزی شما دعا می کنم.
بعد ملکه هم خیلی عصبانی شده و بی پروا میگه باید دیوونه شده باشه.بعد هم به تسو میگه دیگه چاره ای نداریم.کسی که دیوونه شده صلاحیت فرمانروایی رو نداره.
پادشاه به جومونگ و هیوک چی میگه اگه با ارتش مرکزی وارد جنگ بشیم به رزمایش و تاکتیک خوبی احتیاج داریم.بعد به هیوک چی میگه شما برید و تجهیز ارتش رو سرعت بدید.بعد به جومونگ میگه افراد داوطلب رو جمع کنید و ارتشی رو با مهاجرین و ارتش قدیمی دامول تشکیل بدین
یونگ پو که پیش دوچی رفته دوچی بهش میگه بی خیال جنگ شو.یونگ پو هم میگه اشتباه می کنی.پدرم و جومونگ چرا باید وارد جنگی بشن که مطمئنا شکست می خورند.بعد هانگ دان مسئله ی قمار رو وسط میکشه و میگه بعضی اوقات نمیشه انتخاب کرد که زوجه یا فرد.در اون لحظه باید بازی رو متوقف کرد.بعد دوچی میگه حق با هان دانگه.شما باید جنگ رو متوقف کنید.
یون تابال به سوسانو میگه بهت اجازه دادم تدارکات جنگی رو تامین کنی ولی حالا دیگه بهت اجازه نمیدم.من نمیتونم تو رو به جنگی بفرستم که نمیدونم آخرش چی میشه.
شب آهنگرها مخفیانه به قصر نفوذ می کنند.جومونگ هم صدای اونها رو میشنوه.بعد پیش پادشاه میره و بهش میگه جون شما در خطره باید اینجا رو ترک کنیم.در راه با آهنگرها رو برو میشن و جومونگ با اونها درگیر میشه.بعد از اینکه جومونگ چند تا از اونها رو کشت گوم وا هم به یاد روزهای جوانیش میره و یک نفر از آهنگرها رو میکشه.بعد از اینکه همه کشته شدن پادشاه به جومونگ میگه ببین اینها کی هستند.در همین موقع تسو یونگ پو نارو اویی ماری و هیوپ بو از راه میرسن.بعد دوباره پادشاه میگه ببین اینها کی هستند.بعد از بررسی، جومونگ میگه آهنگرهای کارگاه آهنگری هستند.
ملکه هم با شنیدن حمله ی آهنگرهایی که تسو آورده بود میگه مزخرفه .....وزیر دربار میگه.ممکنه جونش رو از دست بده.
بعد پادشاه در حضور تمامی وزیران تسو رو مورد بازپرسی قرار میده و بعد کمی درباره ی جنگ با چین حرف میزنه و بعد جومونگ رو مسئول بازجویی از تسو میکنه و دستور میده تسو رو زندانی کنید.
بعد سایونگ میاد و به یون تابال و سوسانو خبر حمله به پادشاه توسط آهنگرها رو میگه.یون تابال میگه با این اشتباه احمقانه ی یانگ جونگ، گوم وا از دوراهی خلاص داد.سایونگ میگه این باعث نمیشه ساچول دو سرباز هاش رو بفرسته؟یون تابال هم میگه نمی دونم باید صبر کنیم.بعد سوسانو میگه اگه ساچول دو سربازهاش رو بفرسته میذاری تامین کننده ی تدارکات جنگی باشم؟یون تابال هم میگه مقدمات کار رو آماده کن.
بعد سوسانو به سایونگ میگه من تنها از عهده ی اداره ی گروه تجاری بر نمیام.پیغامی به گیره بفرست و از گیه پیل و اوتائه بخواه برگردند.بعد سوسانو میگه چه بلایی سر شاهزاده تسو میاد؟سایونگ میگه .....با این اتفاق ساختار قدرت قصر زیر و رو میشه.موقعیت شاهزاده جومونگ هم بهتر میشه.سوسانو میگه حتی این قدرت هم کافی نیست.....
در گیرو با پیغامی از طرف بویو خبر حمله ی آدمکش ها به یومی داده میشه و گیه پیل و اوتائه به بویو فرا خونده میشن.
موپال مو هم داره سعی میکنه تا شمشیری بسازه تا از شمشیر چین محکم تر باشه.
در بویو جومونگ داره از تسو بازجویی میکنه....بعد جومونگ به تسو میگه به اشتباهات اقرار کن و از عالیجناب طلب بخشش کن.بعد از اونجا میره.موقع خارج شدن ملکه به اونجا میاد و میگه اومدم تسو رو ببینم.جومونگ هم ممانعت میکنه.ملکه هم عصبانی میشه و سیلی محکمی به جومونگ میزنه.جومونگ هم میگه لطفا برگردید.
بعد ملکه پیش پادشاه میره ولی گوم وا اجازه ی ورود بهش نمیده.ملکه هم بدون اجازه وارد میشه.و میگه تسو هیچ ربطی با حوادث اخیر نداره.چرا اینقدر نسبت به اون بی رحم هستید؟تسو پسر شماست و اون همیشه نسبت به بی توجهی شما ناراحت بوده.هیچ دلیلی نداره زندانی باشه.لطفا آزادش کنید.پادشاه هم میگه برگرد.ملکه میگه اگه آزادش نکنید خودم این کار رو میکنم.پادشاه هم فریاد میزنه و میگه فکر می کنی نمی دونم بیگناهه.فقط بخاطر تو و سران ساچول دو بهش سخت میگیرم.حالا برو.
یونگ پو هم دوباره پیش دوچی رفته و کمی با دوچی حرف میزنه....
در هیون تو یانگ جونگ وقتی خبر کشته شدن آهنگرها و دستگیری تسو حسابی عصبانی میشه.بعد پیغامی به جین اون و ئیم دون میفرسته تا آماده ی جنگ بشن.بعد به خدمتکارش میگه نیروی کمکی جمع کن و به جین اون و ئیم دون بفرست.بعد سول لان میاد اونجا و میگه جنگ با بویو اجتناب ناپذیره؟یانگ جونگ هم میگه این طوری به نظر میاد.بعد سول لان میگه شنیدم شاهزاده تسو دستگیر شده.بخاطر نامزدیش با منه؟یانگ جونگ هم میگه نه....
یوها هم بعد از مدتی فکر کردن به دیدار ملکه میره . بهش میگه من شاهزاده تسو رو آزاد میکنم ولی باید قولی به من بدید.کاری کنید سران ساچول دو در حمله به جین اون و ئیم دون همکاری کنند.
بعد یوها به جومونگ میگه به عالیجناب بگو تسو بی گناهه.در عوض تسو رو متقاعد کن در صف اول با چین بجنگه.
جومونگ هم پیش تسو میره و راضیش میکنه در جنگ شرکت کنه.
بعد جومونگ در حضور همه به پادشاه میگه تسو بیگناهه.بعد میگه از شما تقاضایی دارم.تسو میخواد در صف اول حمله به جین اون و ئیم دون باشه.گوم وا هم قبول میکنه.بعد گوم وا میگه من جومونگ رو به عنوان فرمانده ی محافظهای پیشاهنگ منصوب می کنم.تسو و یونگ پو هم باید به اون کمک کنند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر