اینم از خلاصه قسمت سی و سوم افسانه ی جومونگ امیدوارم خوشتون بیاد
وقتی بادبادگ ها مثل بختک رو سر سرباز های هان خراب شدن ، ارتش هان به هم ریخت و بویو هم تا دید وضعیت خوبه حمله رو شروع کرد..
پسر بچه ای که واسه انتقام گرفتن مرگ پدرومادر ش به جنگ اومده بود و توی جنگ قبل جومانگ نجاتش داد زخمی میشه و میمیره
ولی قبل از مرگش جومانگ رو به شری گرفتار میکنه که شعله اش دامن همه رو میگیره بچه میگه ما رفتیم تو انتقام بابا ننمون رو از اینا بگیر
جنگ شدید تر میشه و سوهم میدونه اگه جنگ به صبح بکشه اوضاع واسه بویو هم بد میشه
واسه همین به سویونگ سفارش میکنه که اگه چیزی خواستن زود بهشون برسون...
جومانگ یکی از فرمانده های هان رو میکشه ، اما شاه هم زخمی میشه و اونو کشون کشون به خیمه اش میبرن
فرماندارهیون تو که میبینه خیلی اوضاع خرابه تصمیم به عقب نشینی میگیره و فرار میکنن ، اونم با یه عده سرباز کم
جومانگ به دائه سو تبریک میگه که خیلی زحمت کشیده (من که اصلا تو صحنه جنک ندیدمش)و میگه من باید ببینم نیروی دشمن چند نفره چون بازم میخوام بهشتون حمله کنم
وقتی جومانگ جسد اون پسره رو میبینه و اصرار افرادش برای کشتن فرمانده یم دون و گرفتن انتقام پسره میبینه ، بایه عده نیرو راه میفته طرف دشمن
نار و که اینا رو مبینه سریعا گزارش به دائه سو میده و دائه سو هم که نامرده و به نارو میگه بپر به فرماندار هیون تو خبر بده ا ون خودش میفهمه چیکار کنه
خبر پیروزی بویو به سومیرسه و خیلی خوشحال میشه اگر چه این خوشحالی یه عالمه غصه پشتشه
شاه که به شدت زخمی شده و هننوز از نتیجه جنگ خبر نداره میخواد لباس بپوشه بره بین سربازها تا روحیه اونا کم نشه که دائه سو سر میرسه و خبر پیروزی رو میده و شاه هم میفته
نارو خبر حمله جومانگ به دسته یوم دون رو به فرمانده هیون تو میده...
شاه میفته تو رختخواب و دکتر ش میگه باید هر چه زودتر برگرده به قصر
کاهن های بیکار قصر هم میرن پیش یومیول و یوری شاگرد کوچیکه به یومیول میگه که پرند ه سه پا ناپدید شده که این علامت بدیه....یومیول به شدت نگران میشه و یه نفر رو میفرسته دنبال جومانگ
از اون ور تو قصر هم سو ریانگ در حال تله پاتی ! با ارواح هست که شاد و شنگو ل به ملکه میگه جان خودم یه اتفاقای خیلی خوبی واسه دائه سو میفته
ملکه هم واسه یوهوا قر و غمزه میاد
تنها یه نفر از لشکر کوچیک جومانگ برمیگرده و میگه تا وقتی بهوش بودم دیدم جومانگ زخمی شد و بعدش بیهوش شدم و دیگه ندیدمش و همه افراد هم مردن....
دائه سو به ظاهر احساس ناراحتی میکنه و میفرسته پی جومانگ پیداش کنن
اویی خبر گم شدن جومانگ رو به بقیه میده و همه کپ میکنن
از همه بدتر سوسونو هست که یه کولی بازی در میاره تاریخی یه مدت هم مثل مات و مبهوت ها میشه
اما یه دفعه سوار بر اسب میره دنبال جومانگ ، سویونگ و اوتایی هم باهاش میرن
نخست وزیر میگه زودتر یه نفر رو به عنوان رییس گارد انتخاب کنین اما دائه سو میگه باید صبر کرد سربازی هانی که جومانگ رو زده به فرماندار گزارش میده که دیده که جومانگ بعد از زخمی شدن داخل پرتگاه افتاده و مرحوم شده..
از اون طرف هم ، گروه تجسس ویژه ، توی رودخونه یه جسد پیدا میکنن، تا این جسد رو از اب بیارن بیرون سوسونو خودشو تکه تکه میکنه و جیغ و ناله و گریه و اه و اشک....
وقتی میبینه جسد جومانگ نیست همونجا چمباتمه میزنه و بعد هم بیهوش میشه
جلسه اضطراری در ارتش بویو تشکیل میشه که با مسئله جومانگ چیکار کنن و همون موقع نارو خبر میده ارتش هان داره نیرو جمع میکنه دوباره به ما حمله کنه
سو بیهوش توی رختخواب میفته
نخست وزیر که قند اب تو دلش قندیل شده، به دائه سو میگه ببین چه خوش به حالت شده با یه تیر دوتا نشون زدی هم جومانگ مرد و هم تو جنگ پیروز شدی
دائه سو که میدونه به اندازه حومانگ عرضه نداره و نمیخواد توی این جنگ بازنده باشه به ملاقات فرماندار هیون تو میره محل ملاقات روداشته باشین:
دائه سو به فرماندهمیگه شاید اگه باز جنگ کنی ما بردیم ، ولی اگه جنگ نکنی ما هم به اون دو تاشهره حمله نمیکنیم و شاه هم که مردنی و رفتنیه و اگه من شاه شدم سولان رو میکنم ملکه!
اویی ماری و هیوپ از دائه سو میخوان بذاره برن با دشمن بجنگن تا هدف جومانگ تحقق پیدا کنه اما دائه سو اصلا جوابشون رو هم نمیده
سو بالاخره به هوش میاد و بهش میگن باید جمع کنی بریم که ارتش داره برمیگرده
دائه سو بهش میگه من درک میکنم واسه جومانگ ناراحتی ولی نذار یه مرده قلبت رو اذیت کنه اما سو میگه جومانگ نمرده
بعد هم با اسب میره به همون دریاچه ای که جسد یه نفر رو دیده بودن و به خاطراتش با جومانگ فکر میکنه
ارتش به بویو برمیگرده و شاه هم برگردونده میشه منتها بیهوش
ملکه از ذوق داره میمیره
دائه سو به مامی اش میگه یه پدری از اینا در بیارم که تو کیف کنی صبر کن هرچی زجر کشیدی جبران میکنم..
0 نظرات:
ارسال یک نظر