۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

عکس های جدید از گلشیفته فرهانی در آمریکا

. ۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه
0 نظرات

http://upload.iranblog.com/1/1206927584.jpg

http://upload.iranblog.com/1/1206994873.jpg


Read More »»

۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

عکس جونونگ که امضای خودش رو عکسه

. ۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه
0 نظرات

http://upload.iranblog.com/1/1206632411.jpg


Read More »»

عکس های زیبا از بازیگران افسانه جومونگ

.
0 نظرات

http://upload.iranblog.com/1/1206626955.jpg
http://upload.iranblog.com/1/1206679265.jpg
http://upload.iranblog.com/1/1206610762.jpg
http://upload.iranblog.com/1/1206679894.jpg


Read More »»

خلاصه قسمت چهل و یکم سریال افسانه جومونگ

.
0 نظرات

بحث وجنگ وجدل بین موپالمو و بقیه سه تا تفنگندار بر سر قربانی شدن جومانگ داغه و موپالمو به این راحتی ها نمیتنه قبول کنه که جومانگ به عنوان گروگان به هان تسلیم بشه

یه سویا از رفتن جومانگ خیلی ناراحته که جومانگ دلداریش میده و میگه تو اینجا بمون که باعث دلگرمیه منه ، و توی جلسه وزیرا ، فقط فرمانده هست که مخالفت میکنه ، و با عصبانیت میره بیرون ، نخست وزیر از دائه سو میخواد که به جای جومانگ، یونگ پو رو که اصلا عرضه نداره و به درد چیزی نمیخوره بفرسته به هان



دائه سو میگه ملکه نمیذاره ، وزیر میگه ناسلامتی تو دیگه شاهی نباید بترسی

خلاصه یونگ پو میفهمه که قراره بره به هان ،

یه راست میره پیش نخست وزیر و میفهمه که این شر ها زیر سر اونه و حسابی اونو و بقیه وزیر ها رو تهدید میکنه که اگه دفعه بعد پشت سر من حرف بزنین گوشتون رو میبرم


یونگ پو به دائه سو اعتراض میکنه و ملکه هم که چریان رو میفهمه به دائه سومیگه اگه یونگ پو رو بفرستی من میمیرم اونم چاره ای نداره جز اینکه به حرف مادرش گوش بده

شاه وقتی ناراحتی یوهوا رو میبینه علتش رو میپرسه ، و میفهه که جومانگ قراره به گروگان به هان بره


واسه همین دائه سو رو صدا میزنه یه کم مشت و مالش بده


شاه هر کاری میکنه نمیتونه اونو مجاب کنه که جومانگ رو نفرسته و یونگ پو هم که از برادرش حسابی ضربه خورده با دوچی نقشه قتل دائه سو رو میکشه از شانسشون ، اوویی میفهمه که اونا دارن یه کارهای خطرناکی میکنن



سولان هم که نمیتونه بیکار بشینه ، به دائه سو رو میکنه که من بودم که پیشنهاد قربانی گرفتن از بویورو به هان دادم تا جومانگ رو ازتو دو ر کنم ، ...حالا هم که اینطوره این دختره یه سویا رو بده به جومانگ تا یه کم از حال سوسو نو بخندیم


نصحیت های شاه به جومانگ واسه نرفتن به هان اثر ندا ره و جومانگ میگه اگه نرم جون شما و مادرم به خطر میفته من میرم ا ونجا تا از دشمن یه سری چیزها یاد بگیرم...


وقتی جومانگ جواب قطعی اش رو دائه سو میده ، دائه سو قول میده که از شاه و مادرش و یه سویا مراقبت کنه


دائه سو میگه بیادست این دختره رو بگیر با خودت ببر هان که اونچا هم تنها نباشی! چقدر دلسوز!!

کم و بیش جاسوس های جومانگ میفهمن که یونگ پو نیرو جمع کرده ، جومانگ سعی میکنه از یونگ پو حرف بکشه و کم کم از بین حرفهاش میفهمه چه خبره


فرماندار هیون تو تمام رییس های گروه های تجاری یون تابال رو زندانی میکنه و از شهر میکنه بیرون


سویونگ این خبر رو به سو سو نو میده و اونم فوری جلسه تشکیل میده و میگه من این حقارت رو تحمل نمیکنم و چون این ها همش زیر سر اون اسکلت پیر هست ، بهش حمله میکنم و میکشمش



عمه اش پسرش رو میفرسته تا به سانگ یونگ خبر بده


یومیول یه داغ قدیمی رو واسه سو زنده میککنه و میگه اگرچه تو الان از جومانگ دوری اما اون به زودی از بویو میره و تو باید با اون یکی بشی و به اهداف بزرگی برسین


سه تفنگدار دل تو دلشون نیست که خدا کنه یونگ پو موفق بشه و دائه سو رو بکشه تا اونا از شرش راحت بشن


قرار میشه دائه سو از چولبون دیدن کنه ، و این جا هست که دوباره سو رو هم میبینه و لبخند های با معنی میزنه !!


وقتی دائه سو بهش میگه شنیدم تو گیه رو مشکلات زیادی هست ، سو با عصبانیت و پشت چشم نازک کردن انکار میکنه


دائه سو که خیلی دلش میخواد اون ته تهای دل سو رو بسوزونه میگه ، میخوای یه خبر بهت بدم کف کنی؟


جومانگ داره از بویو میره و قبلش قراره با یه سویا دختری که نجاتش داده ازدواج کنه

حالا میفهمی وقتی زن من نشدی من چه حالی داشتم ؟ ا دم انقدر نامرد؟!

ارتش تشکیل شده یونگ پو لباس های گیه رو رو میپوشن تا اگه اتفاقی افتاد دائه سو گمراه بشه

جومانگ وفتی این جریان رو میفهمه خیلی ناراحت میشه و میگه الانه که دائه سو با ز به سو سو نو گیر بده

توی ر اه بازگشت دائه سو به بویو بهش حمله میکنن و اوضاع وخیم میشه


ارتش یونگ پو در حال پیروزیه که جومانگ از راه میرسه و با همون ژن هائه موسویی که داره، دائه سو رواز مرگ نجات میده


دائه سو میگه کار کار این سوسونو .....هست، جومانگ میگه این لباس ها تله هست

نارو میره که تحقیق کنه این خیانت بزرگ! کار کی بوده

اول از همه دوچی و دستیارش دستگیر میشن


ملکه و بقیه از جریان حمله خبر د ار میشن و میان استقبال شاهزاده و سربازها


دائه سو به قصر برمیگرده، و جلوی چشم همه میگه که جومانگ منو نجات داد و بعد هم شمشیر میکشه تا


پدر یونگ پو رو دربیاره و فحش و فحش کشی تا اینکه .......



Read More »»

خلاصه قسمت چهلم سریال افسانه جومونگ

.
0 نظرات

موپالمو و موسانگ توی تاریکی زندان نشستن و از اونجایی که موسانگ خیلی اهل مسامحه است میگه فکر خودت نیستی فکر زن من باش خب این شمشیر رو بساز تا ولمون کنن بریم پی کارزندگیمون



اما موپالمو پاشوکرده توی یه کفش که بمیرم هم نمیسازم

اویی از وضعیت اونا سردر میاره و خبر رو به جومانگ میرسونه دیگه راهی واسه نجات اونا نیست مگه اینکه قبل از اینکه ببرنشون به بویو به سربازها حمله کنن واونا رو نجات بدن



خواهر یونتابال میگه به جومانگ کمک نکن که هر چی میکشیم از شر همین پسره ، حتی سوسو نو میگه فقط بهش سرباز بده ولی خودت مستقیما دخالت نکن...









همینطور هم میشه یونتابال به جومانگ فقط سرباز میده ،و بعد هم سو رو با جومانگ تنها میذاره

سو میگه ببخشین که منتظرت نموندم جومانگ میگه بی خیال ما باید از شما عذر بخوایم



سو که احساسی میشه میگه فراموش کردن خاطراتم با تو خیلی سخته اما شدیدا دارم تلاش میکنم فراموشت کنم ، بعد هم با گریه از جومانگ جدا میشه ولی جومانگ دریغ از یه قطره اشک، فقط میتازونه به سمت ساحل و اونجا به دریاچه نگاه میکنه









خواهر یونتابال هم که حسابی پاچه خواری سونگ رو میکنه بهش میگه که قراره جومانگ بهت حمله کنه

گر وه در حال نقشه کشیدن و بررسی اوضاعند که یانگتاک سر میرسه و میگه که قراره گروه حامل اونا از کوهستان بگذرند نه از راه پشت رودخونه بویو






گروه جومانگ توی کوهستان قطار میشن ولی هر چه میشمارند به چهل میرسن اما اونا نمیان ،یه دفعه سویونگ سر میرسه و میگه بچه ها همه گول خوردیم و از اولش دوربین مخفی گذاشته بوددن



اونا از راه رودخونه رفتن ،جومانگ اشفته و عصبانی راه بویو رو میگیره تا هر چی زودتر موپالمو رو نجات بده



یوهوا یه سویا رو پیش شاه میبره ...سرراهشون سولان (اه) اونا رو میبینه و به محافظه میگه ببین این دختره کیه..



شاه بابای یه سویا رو میشناسه و وقتی دختره میره بیرون به یوهوا م یگه مواظب این دختره باش



یوهوا میگه میخوام جومانگ رو زنش بدم این دختره خوبه؟ شاه هم میگه ریش و قیچی دست خودت



یه سویا سولان رو میبینه و سولان میگه کار بدی کردی که جومانگ رو که شاهزاده دشمن هست نجات دادی



یه سویا هم جا به جا جواب میده خودت هم زن شاهزاده دشمن شدی!!!!



سولان که از این حاضر جوابی بدش میاد میگه نبینم تو اینده موی دماغ ما بشی ها!



جومانگ و سه تا رفقاش وفتی به بالای تپه میرسن و میخوان حمله رو شروع کنن میبین نارو اومد و دیگه انجام اینکار غیر ممکنه



موپالمو و موسان رو پیش دائه سو میبرن اما موپالمو حاضر نیست که شمشیر رو بسازه

دائه سو واسه امتحان کردن جومانگ میگه تو به موپالمو نزدیک تری






یه کاری کن شمشیر رو بسازه و اگر نساخت خودت کلکش رو بکن



جومانگ از موپالمو میخواد شمشیر رو بسازه ،موپالمو گوش نمیکنه میگه من واسه دائه سو کاری نمیکنم

خلاصه صدای اون سه تا هم در میاد که این چه کاریه که جومانگ داره میکنه



هر طوری که هست جومانگ موپالمو رو مجبور به ساخت شمشیر میکنه و میگه اگه نسازی میکشمت

موپالمو مخفیانه شمشیر رو میسازه



دائه سو انقدر خوشحال میشه که میگه واسه این موفقیثت جومانگ جشن بگیرین



اون داداش بدبخت بی عرضه هم توی قصر فالگیر ها دنبال بخت و اقبال میگرده که نمیدونم راست یا دروغ کاهن ها بهش میگن جون تو یه اقبال خیلی خوبی پیش روداری!



اونم خوشحال پا میشه میره دنبال دوچی



دوچی اول تحویلش نمیگیره اما هر طوری هست یونگ پو راضی اش میکنه که کاری که میخواد رو واسش انجام بده

یونگ پو یه مشاجره با جومانگ میکنه که چرا بعد یه مدت عوض شده و پاچه خواری دائه سو رو میکنه



دولت هان یه نامه بلند بالا به حاکم هیون تو میده و توش میگه جون بویو اغاز گر جنگ بوده پس باید غرامت بدن و یه نفر رو به عنوان گروگان بدن به ما تا دیگه حال و هوای جنگ و لشکر کشی و قشون کشی به سرشون نیفته، و این گروگان باید دست کم شاهزاده باشه!



وزیرها مخالفت میکنن اما نخست وزیر موافقه

ملکه هم این وسط داره از خوشحالی میمیره و میگه ننه جون دائه سو این جومانگ رو بفرست بره

اون ور قصر یوهوا دل تو دلش نیست و میدونه که همین روزهاست که دائه سو جومانگ رو به عنوان گروگان بفرسته



وقتی اویی و ماری و هیوپ از جومانگ میخوان که از بویو فرار کنه تا اونو به عنوان گروگان نفرستن، نارو اونو پیش دائه سو میبره و دیگه دیر شده












دائه سو بعد از کلی چاخان و بفر ما و بنوش و قربونت برم که شمشیر رو واسه ما ردیف کردی ،میگه چون تو جنگ رو شروع کردی پس تو باید بری اونجا



منم قول میدم از خانوادت به بهترین شکل محافظت کنم، انشالله یه چند سال دیگه هم که رو به موت بودی ورعشه ای شده بودی برگرد به بویو!

جومانگ نگاه غضبناکی به دائه سو میکنه و حرفی رد و بدل نمیشه...



دائه سو بی خبر از نقشه ای که برادرش واسش کشیده ، ته دلش یواشکی میخنده.......


Read More »»

خلاصه قسمت سی و نهم افسانه ی جومونگ

.
0 نظرات

جومانگ به هر زحمتی که هست وارد قصر میشه و میره اتاق مادرش، اگه تریپ مامانه رو ببینین!






سربازها یه سرباز دیگه که جومانگ بیهوشش کرده رو پیدا میکنن و نارو میفهمه که جومانگ تو قصره ، یوهوا از جومانگ میخوادتو هفت تا سوراخ قایم بشه تا دست دائه سو بهش نرسه وگرنه تیکه بزرگه گوششه، کسی که به سر باباش اینطوری اورده معلوم نیست با تو چیکارمیکنه






همین موقع نارو وارد اتاق



یوهوا میشه و یوهوا میزنه تو گوشش ومیگه منو ببر پیش دائه سو تا ببینم اون بهت د ستور داده وارد اتاق من بشی؟ نارو عذرخواهی میکنه و جومانگ هم که زده به چاک

سربازها اونا رو میبینن ،جومانگ میگه شما یه زمانی دوش به دوش من میجنگیدین ،اگه منو بکشین من بهتون دست هم نمیزنم ، اونا هم شرمند همیشن و تسلیم مییشن و میذارن بره



یوهوا زود به شاه خبر زنده بودن جومانگ رو میده



دوچی و دستیارش اونا جومانگ و برو بچ رو میبینن و دستیاره میره دنبالشون که وسط راه موسانگ میگیردش واونم یه مشت میزنه وسط دماغش و در میره



موسانگ میگه حدس میزدم شما اینجا باشین و واسه این اومدم که کاهن گفته تو باید بویو رو ترک کنی ، جومانگ هم که یه دنده تر از این حرفهاست قبول نمیکنه و میگه من فعلا اینجا لنگر میندازم



یون تابال و اهل و عیال بر میگردن گیه رو و اونم از خاطرات جونیش واسشون میگه و سو رو به عنوان ریییس بعد از خودش انتخاب میکنه ، سو میگه من نمیتونم ،لیاقتش رو ندارم و عمه سو هم مخالفت میکنه اما یونتابال میگه حرف نباشه همینی که گفتم!



عمه سو که حس حسادت زنونه داره میکشدش میگه بمیرم نمیذار م این دختره بشه رییس و تصمیم میگیره با یونگ دست به یکی کنه!






سو توی فکره که یونتابال بی خبر درباره جومانگ حرف میزنه و وقتی میبینه سو هاج و واج نگاه میککنه بهش میگه که جومانگ زنده است!



سو میره یه گوشه و یواش یواش اشک میریزه که یومیول بهش دلداری میده و میگه ایننو به عنوان بخشی از تقدیرت قبول کن، اوتایی از اون پشت سو رومیبینه



سایونگ به اوتا نصیحت میکنه که انقدر مش...نخوره ، اما اون جواب میده زنی که خیلی وقته عاشقشم انقدر ناراحته و من نمیتونم کاری واسش بکنم



القصه، سرباز وفادار شاه برای جومانگ نامه میاره و توی این نامه شاه از جومانگ خواسته توی قصر حاضر بشه



شاه یه دادگاه تشکیل میده ، وزیرا موندن که چیکار کننن، وزیر اعظم میگه به هر حال اون شاه مملکته و باید دادگاه تشکیل بشه



همه حضور دارن و شاه بعد از یه مقداری شکسته نفسی، میگه شنیدم این جومانگه هم زنده است نه؟



بقیه خفن کف میکنن که این شاه داره چی میکه ، برادر ملکه میگه یه چاخانایی شده بود که وقتی تحقیق کردیم دیدیم دروغه

شاه به دائه سو میکه نکنه میخواستش بکشنش؟ دائه سو میگه اگه اون زنده بود و برمیگشت من قلم پای کسی که میخواست اونو بکشه میشکستم، همین موقع شاه که به خیال خودش پلیتیک روسی زده میگه جومانگ بیاد تو!



نارو د م دروازه شهر به جومانگ خوش امد میگه جومانگ در بین استقبال همه وارد میشه



همون موقع ملکه در حال خوش و بش با کاهن های خنگه که دارن الکی از خودشون تعریف میکنن و میگن از این به بعد خطری دائه سو رو تهدید نمیکنه

ملکه تا میشنوه جومانگ اومده تر ش میکنه



شا ه و جومانگ با هم تنها میشن ، جومانگ میگه که هرگز دائه سو رو واسه این گستاخی نمیبخشه

و شاه از ش میخود تا فعلا یه مدت موش مرده باشن تا اب ها از اسیاب بیفته و دوباره قدرت دستشون بیاد



یونگ پو هم که طرف حزب باد هست ، به جومانگ میگه بیا دو سه تایی حال این دائه سورو بیگیریم

اما جومانگ که حواسش جمعه میگه به نظر من بهتره که تو هم به دائه سو کمک کنی!






بعد از اونم توی یه ملاقات با دائه سو ، پاچه خواریش رو میکنه و میگه شکی نیست که تو ارامش رو به بویو برکردوندی کاری داشته رو در وایسی نکن



جومانگ یه سویا رو به مادرش معرفی میکنه و از اینکه اون جونش رو نجات داده میگه



یوهوا هم که حال و هوای جومانگ رو خوب میدونه م یخواد از فکر سو بیاد بیرون



جومانگ واسه دیددن سو به راه میفته



از اون طرف خواهر یون به یونگ پیشنهاد میده که در عوض اینکه پسرش رو رییس گیه رو کنه واسش شمشیری که موپالمو ساخته رو میار ه



توی شورای بین روسا همه به ضرر یونتابال رای میدن و اون برکنار میشه





سو که ناراحتیهای زیادی رو تحمل میکنه مریض میشه



و اتفاقات بد با دزدیده شددن موپالمو و موسانگ تکمیل میشه



وقتی جومانگ به دیدن یونتابال میاد سو از بالا فقط بهش نگاه میکنه و میره یه گوشه اروم گریه میکنه



شوهرش میگه برو ببینش



اما سو میگه من دارم اونو فراموش میکنم



اشک ادم در میاد

همین موقع خبر دزدیده شدن موسانگ و موپالمو رو به جومانگ میدن



جومانگ میدونه که هنوز پاش به بویو نرسیده یه جنگ دیگه با دائه سو در راهه....


Read More »»

خلاصه قسمت سی و هشتم افسانه جومونگ

.
0 نظرات

جومانگ از سه تا طرفدارش تشکر میکنه و یه عالمه سوال داره که بپرسه واسه شروع کار برای اینکه شوکه نشه فقط گند کاری های دائه سو رو بهش میگن



جومانگ کنار رودخونه بقیه رو میفرسته و با ماری و هیوپ و اویی میره که یه سویارو نجات بده



یانگ تاک از یه سویا میخواد زنش بشه ولی اون میگه بمیرم هم زن تو نمیشم



شب برو بچ حمله میکنن و دختره رو نجات میدن اماسربازها میریزن دور و برشون و بزن بخور میشه



کتک خورهای فیلم که خوب کتک خوردن تازه وقت هنرنمایی جومانگ با کمانشه
توی تیر اندازی ها یانگ تاک زخمی میشه و محبور به عقب نشینی میشن



فرماندار هیون تو که میفهمه جومانگ فرار کرده به نوکره میگه هر چه زودتر به دائه سو بگو که جومانگ زنده است تا پاش نرسیده به بوبو بکشدش

و توی خونه یون تابال هم بل بشو واسه جمع کردن وسایلشونه، نارو مثل میر غضب بالای سرشون وایساده



شاه دستور میده یون تابال رو ببرن پیشش









نارو به محافظ میگه اول از شاهزاده اجازه بگیر!

دائه سو اجازه میده و سو و باباش میرن پیش شاه ،شاه به خاطر این اتفاقات ازشون عذر خواهی میکنن

یوهوا با سو حرف میزنه و میگه فکر این جومانگ مادر مرده رو از کله ات بکن بیرون



وقتی دارن از قصر میرن بیرون ، دائه سو با حسرت به سو نگاه میکنه






انقدر ناراحته که مشرو...میخوره و زنش که میفهمه واسه چی ناراحته میگه من اگه اخرش یه بلایی سر این دختره نیاوردم!



یونگ پو هم که زده به سیم اخر، به دخترهای قصر گیره میده که دائه سو میزنه تو گوشش و میگه تو کله پوک ابرو و حیثیت ما رو بردی



یونگ پو هم میگه تو هم سر بابامون رو کلاه گذاشتی، دائه سو که از این جواب زورش میگیره دستور میده زندانی اش کنن



مارمولک بزرگ میره دیدنش تو زندان و میگه بچه ادم شو ، یه خورده از این داداشت یاد بگیر ، دق کردم از دست تو



خبر برگشتن جومانگ به یو میول میرسه و اون از اینکه جومانگ به بویو بره اظهار ناراحتی میکنه

یونگ پو. که زورش به کسی نمیرسه دق دلشو سر نارو خالی میکنه و یه دوسه بار بیخودی میزنه تو گوشش





خبر قطعی زنده بودن جومانگ به دائه سو میرسه و اونم به نارو دستور میده که هر جا هست بگیر بکشش و خلاصش کن این پدر سوخته رو



برو بچ نمیذارن جومانگ بره به بویو



تازه اینجاست که جومانگ میفهمه و.اسه سو چه اتفاقی افتاده



میره خونشون میبینه همه چی رو جمع کردن و رفتن و تبعید شدن



میره دنبالشون و از بالای تپه سو رو میبینه هر کاری میکنه نمیتونه بره جلو و مثل ماتم زده ها نگاه میکنه



جومانگ دپرس میشه و یه سویا هم از دیدن وضع اون زجر میکشه






جومانگ دستو ر میده یه سو یا رو یه جای امن ببرن و میگه تو شهر شایع کنین که من زنده ام اینطوری دائه سو نمیتونه منو بکشه






همینطور هم میشه و مردم که جومانگ رو به چشم یه قهرمان میبینن ، دهن به دهن خبر ازادی اونو میرسونن



دائه سو به صورت ناشناس میره بین مردم و وقتی میبینه که جومانگ چقدر محبوبه و خودش چقدر منفور دست از پا درازتر برمیگرده قصر



شب هنگام که میشه جومانگ وارد قصر میشه تا ......



Read More »»

لاصه قسمت سی و هفتم سریال افسانه جومونگ

.
0 نظرات

حالاکه دائه سو با کمک

ایل و تبار مادریش تونسته ظاهرا جانشین بشه و باطنا همه کاره ، سر جای شاه میشنه و نخست وزیر هم یه سخنرانی با اب و تاب میکنه ...اخر سر هم همه بادمجون ها تبریک میگن


نارو به اردوگاه ژنرال میره و میگه همه چی تمومه بیا خودتو تسلیم کن وگرنه دائه سو سربازاتو و خانواده هاشونو میکشه ،اونم واسه خاطر سربازها مجبوره که تسلیم بشه


ژنرال جلو دائه سو زانو میزنه و بقیه هم زورکی تبعیت میکنن...اویی میگه من دیگه تو این خراب شده نمی میونم میخوام برم، هیوپ میگه پس یوهوا چی؟ ماری میگه بیاین بزنین بیرون که الان که شاه خوب شده دیگه دائه سو اذیتش نمیکنه



توی شهر با همون لباس های قدیمیش پلاسن که رییس زندان رو میبینن و قرار میشه هر طوری هست جومانگ رو پیدا کنن...یانگ تاک که میدونه جومانگ زنده است م یاد به خونه یونتابال تا بهشون بگه اما چشمش که به سو میفته دلش نمیاد و میگه اومدم واسه ازدواجتون نبریک بگم



دائه سو که شاه نشینی بهش حال داده ایل و تبار ننه اش رو جمع میکنه و به هرکدومشون همینطوری تصادفی یه پست میده ،وزرات واسه تو ، ریاست واسه تو ، سیاست واسه تو خلاصه مقام ها رو فضل و بخشش میکنه و میره...


یونگ پو که خیلی عصبانیه که اصلا اونو تو جریان نذاشتن و ادم حسابش نکر دن به دایی اش شکایت میکنه و دایی هم میگه تو اگه عرضه داری مثل اون جونت رو گرو بذار میتونی؟یا میخوای با دائه سو مخالفت کنی؟ یونگ پو از ترس میذاره میره


یونگ پو که فعلا جایی رو ندره میره پیش شاه و اونم بهش میگه باداداشت کل کل نکن

ملکه که هنوز ملنگ شادی پسرشه وقتی از ماریانگ میشنوه جومانگ زنده است میگه هیچکی حرف نزنه تا ببینیم اخرش چی میشه


دائه سو از مادرش میشنوه که چه خبره و به نارو میگه هر طوری هست جسد این یارو رو پیدا کن و به من نشون بده


دوستداران جومانگ واسه پیدا کردنش همه جار و میگردن و به همه میگن یه مرد قد بلند خوش قیافه رو اگه دیدین مال ماست!


یانگ تاک که واسه جومانگ و یه سویا خیلی نقشه ها داره به یه سویا میگه هر جی بیشتر اونو دوست داشته باشی من بیسشتر اونو اذیت میکنم و به جای اینکارات زن من شو تا لااقل نکشمت


یه سویا به خاطر این اتفاقات از جومانگ عذر خواهی میکنه و جومانگ هم میگه بابا من به این راحتی ها نمیمیرم که ، تا الان 200بار تیر خوردم و از بلندی افتادم و نمردم بابام هم مثل خودم ضد ضربه بود


یانگ تاک واسه حاکم هیون تو نامه مینویسه که ما جومانگ رو گرفتیم اگه میخوای بیا پول بده واسه تو

حاکم به این راحتی ها باور نمیکنه و ارتش رو میفرسته که چک کنن چه خبره


محافظ سولان که از مملکت خراب شده اش با خودش اورده بهش میگه میدونی چرا دائه سو با تو همبستر نمیشه؟ چو.ن دلش پیش یه زنه به اسم سوسونو هست...یه سویا میره که پدر دائه سورو دربیاره


زن و شوهری با هم خلوت میکنن که یه سویا میگه اگه بخوای خودم واست 10تا معشوقه جور میکنم اما اونی که بایدتوقلبت باشه منم


بعدش هم یه نامه واسه باباش مینویسه و میگه که دائه سو بی تربیته و با من همبس....نمیشه

دائه سو به پسر رییس ساچولدو در ارتش پست ریاست میده


رییس سونگ که همو ن پیرمرد منفور هست ، به بویو میاد و از دائه سو عذر میخواد ، حاکم هیون هم یه نامه واسه وساطت مینویسه و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه


اما نامه دوم هیون تو که به دائه سو داده میسشه دائه سو دست و پاشو جمع میکنه که دیگه درباره سوسونو بند رو اب نده

نارو به دستور دائه سو و تحریک رییس سونگ یون تابال رو زندانی میکنه

یه چند تا اتهام الکی هم بهش میبندن و میگن که تو ارامش مردم بویو رو با گرونفروشی به هم زدی و ما شاهد هم داریم ،شاهد کیه ؟ یه دزدی مثل دوچی!اونم تا میتونه دروغ بهش میبنده و خلاصه هر طوری هست یونتابال رو زندانی میکنن



و دائه سو با این عدالت بی نظیرش ، به رییس سونگ میگه از این به بعد ریییس چولبون تویی


دائه سو و مادمازل در حال صحبتند که سو میاد واسه وساطت ،دائه سو از ترس زنش میگه من بهش کاری ندارم بگید بره، اما زنش میگه باید ببینی چی میخواد


سو التماس میکنه و زانو میزنه و میگه اگه واسه انتقامه منو بکش به بابام چیکارداری؟


دائه سو میگه این همه حرف من به تو زدم ، یکیشو گوش کزدی که من الان به حرف تو گوش بدم؟

همون موقع مارمولک زشت میاد و میگه دائه سو خاک بر سرت تو عاشق این دختره احمق بودی؟ که با پای خودش اومده اینجا تا بکشیش؟ و بعد هم برای اینکه حس دائه سو رو تست بزنه میگه اینو بکش باباشو ول کن!


سو میره زندان ملاقات باباش که یه دفعه میبینه دائه سو پشت سرش ایستاده و اونا رو از بویو تبعید میکنه


دائه سو پست ها ی جدیدرو اعلام میکنه و سر یونگ پو بی کلاهه و به دائه سو اعتراض میکنه،دائه سو میگه والا هر چی فکر میکنم تو عرضه کاری نداری که بهت پست بدم

اونم ناراضی میره پیش مامانش و میگه ننه اخه این پسر ه تو تربیت کردی؟ مارمولک بزرگ میگه ولش کن خودم باهاش حرف میزنم....


شاه حالش خوب میشه و تو ی قصر پیاده روی میکنه که یوهوا میره دیدنش ، شاه به خاطر بی عرضه گی هاش عذرخواهی میکنه


در عوض شاه از دائه سو میخواد دیگه هیچ وقت به یوهوا بی احترامی نکنه و اونم مثلا قول میده

ارتش اهنی به دهکده میره و جومانگ رو شناسایی میکنن و می برنش

وسط راه که توی زندانه چوبیه، سه تا هوادارش میبنینش و به بقیه خبر میدن و نقشه ازادی جومانگ رو میکشن






خلاصه به اونا حمله میکننن و موپالمو تا جومانگ رو نجات میده میگه واست شمشیر ساختم که هیشکی نداره


جومانگ تا ازاده میشه جو میگیردش و میپره بیرون و یه دو سه تا رو لت و پار میکنه

و خبر نداره که پشت شادی این ازادی چه خبرهای غم انگیزی نشسته....



Read More »»

خلاصه قسمت سی و ششم سریال افسانه جومونگ

.
0 نظرات

خبر به هوش اومدن شاه باعث شده ملکه و دائه سودست و پاشون جمع کنن ؛ ملکه از دائه سو میخواد به این راحتی ها تسلیم نشه و حالا که شروع کرده تا اخرش بره...یوهوا هم که شاه روتنها گیر اورده تا میتونه چغلی ملکه و دائه سو رو میکنه که اینا ادم کشتن، اینا مملکت رو به هم ریختن ، دائه سو نشست سر جات و...



همین موقع ملکه و دو تا بزبز قندی میان دیدن شاه ، و یه مشت ادا و اصول در میارن که یعنی ما دلمون شور تو رو می زده!


شاه میگه این جومانگ من کو؟ بهش میگن مفقودالاثره!


این وسط تنها کسی که خوشحاله که شاه به هوش اومده یونگ پو هست که میدونه الان دیکه کشور دست دائه سو نیست


اویی به سو خبر میده که شاه به هوش اومده ، جلسه تشکیل میشه و اوتایی میگه کاش ما بریم گیه رو..

سو میگه رفتن و نرفتن ما فایده نداره همین جا میمونیم


یومیول جریان زنده بودن جومانگ رو و اسه موپالمو میگه و موپالمو میگه هر طوری باشه من اونو پیدا میکنم و نجاتش میدم


و اینم جومانگی که توی یه غار اسیره و یه خانمه میاد دیدنش و میگیرن میندازنش بیرون

جومانگ یادش میاد که...


وقتی رو به موت بود و توی دریاچه افتاد بود رییس یه قبیله اونو پیدا کرد و نجاتش داد...دکتر گفت این میمیره الکی کولش نکن با خودت این ور اون وربکشش...اما رییس گفت که از لباسهاش معلومه ادم مهمیه شاید بعدا به دردمون بخوره


خلاصه ، جومانگ رو میبره خونه و به دخترش میگه واست شوهر اوردم!

دختره هم شبانه روز از جومانگ مراقبت میکنه

جانشین رییس به اسم یونگ در نبود رییسش به هان اسب فروخته که رییسش به خاطر همین مسئله اخراجش میکنه ، پسر قبل از اخراجش به دختر رییسش که ا سمش یه سویا هست میگه بیا با من بریم!و دختره رو بغل میکنه که اونم یه تو گوشی ناب بهش میزنه



یه سویا که مراقب جومانگه خوابش میبره و جو مانگ بعد از چندروز بیدار میشه


و میفهمه که خونه رییس یه قبیله است و میگه که من شاهزاده بویو هستم.

جومانگ از یه سویا میپرسه تو جنگ بین بویو و هان کی برنده شده؟ یه سویا میگه من فقط شنیدم که جنگ تموم شده ولی نمیدونم کی برده


همون موقع نوکرشون به یه سویا میگه یانگ شورش کرده و بابات رو دوره کرده تو باید فرار کنی

یانگ با نیروهاش همه افراد رییسش رو میکشه و جومانگ هم درگیر جنگ میشه



....

خلاصه دو تا شیلنگ تخته این ور و دو تا هم اون ور ، یانگ شمشیر میزاره روی گلوی دختره و چومانگ ناچارا بیحرکت می ایسته

بعد هم که زندانی میشن و ....



کاهن قصر توی مکاشفات دقیقش! میفهمه که جومانگ زنده است اما به کاهن ها میگه تا مطمئن نشدیم به کسی چیزی نگین که ابرو ریزی میشه


ملکه داره خود کشی میکنه که یونگپو میگه مامان تو ناراحتی بابا خوب شده؟ ملکه میگه بدبخت این خوب بشه دوباره میزنه تو سر من و تو!


دائه سو که میترسه باباش بفهمه چه غلطهایی کرده از نخست وزیر کمک میخواد و اونم میگه از ساجولدو کمک بخواه


یوهوا ی موذی هم هر چی بود و نبود رو میذاره کف دست شاه واز سیر تا پیاز رو میگه..

شاه میگه الان پدر این دائه سو رو در میارم


شاه ژنرال رو صدا میزنه و میگه من به تو اطمینان دارم که تا اخرش با منی ، نیرو جمع کنین و یه شب به قصر حمله کنین


جلسه سران ساچولدو تشکیل میشه و تصمیم میگیرن چون به خاطر جنگ بویو عزیزانشون رو از دست دادن به بویو حمله کنن! اصلا فکر نکنین ملکه این شرها رو به پا کرده


اویی و ماری و هیوپ از یه طرف درصدد هستن که نیروهارو جمع کنن تا طبق گفته شاه به قصر حمله کنن ، و نیروها ی ساچولدو هم یه طرف


توی این شرایط بحرانی که دائه سو از ترس داره میمیره و میدونه شاه میخواد بکشدش، به زنش میگه من اگه امپراطور نشم تو چیکار میکنی؟

زنش میگه من اونی که بخواد جلوی پادشاه شدن تو رو بگیره تکه تکه میکنم، چه وحشی!


القصه ، روز حادثه درگیری بین نیروهای طرفدارشاه و نیروهای گارد سلطنتی که رییسشون نارو هست رخ میده و بزن بزن میشه


ساچولدو به قصر حمله میکنه و وارد قصر میشه و نیروهای شاه رو میکشن


ملکه وقتی این خبر رو مییشنوه کیف میکنه


ژنرال زمانی به قصر میرسه که دیگه دیره و نیروهای ساچولدو دروازه رو بستن و اونا رو راه نمیدن...

کله گنده ها میرن پیش شاه و نخست وزیر بعد از این همه خیانت تا زه میگه من نمیام ، روم نمیشه توروی شاه نگاه کنم!


دائه سو یه احترام خشک و خالی به باباش میذاره و میگه ددی، حالا دیگه میخوای منو بکشی؟ پسرتو؟ واسه چی؟


باباش میگه بچه تو اول وقتی من بیهوش بودم سوار تاج و تخت شدی حالا از من میپرسی؟


ریییس ساچولدو با غلدری به شاه میگه باید بذاری دائه سو یه مدت به جای تو فرمانروایی کنه وگرنه همین جا پدرتو درمیاریم، شاه چاره ای نداره جز اینکه قبول کنه؛ یوهوا رو جیغ زنون میبرن بیرون..


یه جای دیگه دنیا هم ، یانگ که یه سویا و جومانگ رو زندانی کرده ، به جومانگ میگه خوب که فهمیدم شاهزاده ای وگرنه میخواستم بکشمت ، بعد هم به افرادش میکه اینو از خاک هیون تو بندازینش بیرون...




Read More »»