۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

خلاصه قسمت سي و پنجم افسانه جومونگ

. ۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

یوهوا زندانی میشه و نارو تهدیدش میکنه که حق بیرون اومدن از اتاقش رو نداره ، یوهوا که حسابی تحقیر شده صداش هم درنمیاد،

PardisFun.Com

ملکه به دائه سو میگه پسرم چرا اینکار و کردی ؟ ممکنه سر وصدای بقیه در بیاد ، دائه سو میگه دارم تلافی زجرهایی که تو کشیدی رو میکنم ، هر کی حرف بزنه گردنشو میشکنم!.

PardisFun.Com

ماری و اویی و هیوپ در فکر راهی هستن که یوهوا رو نجات بدن

PardisFun.Com

یون تابال باورش نمیشه که یوهوا زندانی شده و یومیول اینو به معنی قوی شدن دائه سو میدونه و میگه از این به بعد از جانب دائه سو به شما هم برکات میرسه حالاهستیم و می بینیم

PardisFun.Com

کاهن قصر که کاری جز فضولی توی کارهای خدایانشون نداره وسط تمرکز کردن ادا و اصول در میاره که یه نیروی از من قوی تر هست که من حسش میکنم بقیه کاهن ها هم واسه این که کم نیارن و نگن اینا نفهمیدن میگن اره ما هم حس کردیم، کاهن میگه پس حتما یومیول تو بویو هست

PardisFun.Com

پا میشه میره پیش ملکه میگه یه کاری بکن یومیول همین دور و بره

PardisFun.Com

ملکه هم که میبینه دائه سو سرش شلوغه به یونگ پو میگه هر جایی یومیول رو دیدی بکشش

PardisFun.Com

یونگ پو که خودش نمیخواد درگیر بشه ماموریت رو به دوچی فلک زده میده

PardisFun.Com

یومیول تصمیم میگیره دوباره بره قصر واسه معالجه شاه سوسونو بهش میگه ما تحت نظریم ...

PardisFun.Com

دوچی و افرادش میبینن که یومیول از خونه یونتابال اومده بیرون ، مثل مور و ملخ میریزن بیرون که یه دفعه میبینن داخل کجاوه ، سویونگ مثل گل هم نشسته

PardisFun.Com

یومیول و سو از یه جای دیگه در میرن

PardisFun.Com

یومیول بازم نمیتونه کاری برای شاه انجام بده

PardisFun.Com

موقع برگشت به خونه یونگ پو گیرش میاره و میخواد بکشدش که دائه سو سر میرسه و میگه شما مرخصی برو بذار دو تا بزرگتر حرف بزنن....

PardisFun.Com

یومیول میگه من دیگه کاری از دستم برنمیاد ، دائه سو هم که اینو میشنوه میگه این دفعه میذارم بری چون یه بار وقتی هائه موسو منو زخمی کرد نجاتم دادی این عوض اون

PardisFun.Com

ملکه وقتی میشنوه دائه سو اینکارو کرده میگه الهی قربونش برم اینطوری همه میگن این دائه سو چقدر فکر باباشه ...

PardisFun.Com

اویی و ماری و هیوپ تصمیم دارن موپالمو رو ازاد کنن ، موپالمو تظاهر به کار کردن میکنه تا سربازها شک نکنن

PardisFun.Com

دائه سو ، سو و باباش رو خبر میکنه برن قصر....دائه سو سفره دلشو باز میکنه که من این دختره رو نمیخوام و واسه سیاست باید بگیرمش یون تابال دخترتو بده من و به سو هم میگه اگه قبول نکنی ، تمام امتیازاتتون رو میگیرم و اهنگرهایی که فرستادم رو برمیگردونم و نمیذارم تجارت کنین ، منظورش اینه که صاف برین بمیرین

PardisFun.Com

سو همونجا جواب رد میده، همه به سو میگن توی تصمیم گیریش دقت کنه و جانب کشورشون گیه رو هم در نظر بگیره، حتی عمه اش بهش میگه لجبازی نکن و زن دائه سو شو..

PardisFun.Com

اویی و ماری و هیوب موپالمو رو فراری میدن و سو اونو میفرسته به گیه رو، اون سه تا میگن ما چون باید از بانو یوهوا مراقبت کنیم نمیتونیم با شما بیایم

PardisFun.Com

توی قصر به خاطر فرار موپالمو به این سه تا شک میکنن و نارو میخواد بازم گردنشونو بشکنه که فرمانده شون میگه اینا سرپرست بودن!

PardisFun.Com

دائه سو میره دنبال عروس...

PardisFun.Com

بابای عروس یه عالمه ناز میکنه و شرط و شروط میذاره که تجارت رو فلان کن و نمیدونم پناهنده ها رو بفرست بیان و از این حرف ها... وگرنه دختر بی دختر و جنگ هم راه میندازم

PardisFun.Com

دائه سو ناچار میشه که قبول کنه

در همین حین سو در یه تصمیم عجیب از اوتا میخواد که باهاش ازدواج کنه و میگه من جومانگ رو فراموش میکنم

PardisFun.Com

توی جلسه همه از این خبر کپ میکنن، سو میگه من چون بهش اطمینان دارم و الانم دائه سو نیستش میخوام زن اوتایی بشم

PardisFun.Com

خبر عروسی به یومیول هم میرسه و سوریانگ میگه کاهن من تو صورت شوهر سوسونو مرگ رو دیدم

PardisFun.Com

سولان به بویو میاد و یه استقبال گرمی هم ازش میکنن و عروسشون هم به خاطر مریضی شاه روحانی برگزار میشه

PardisFun.Com

نخست وزیر بعد از کلی چاخان کردن دائه سو بهش میگه باید زودتر یوهوا رو ازاد کنی

PardisFun.Com

مادرشوهر کلی از عروسش تعریف میکنه و سولان هم که مارمولک زشتیه هر چی بهش میگن میگه چشم

PardisFun.Com

یوهوا ازاد میشه و میدوه میره پیش شاه بیهوش تا از کارهای ملکه و پسراش براش حرف بزنه

PardisFun.Com

خبر ازدواج سو به گوش پرنس دائه سو میرسه و لشکر میکشه خونه یونتابال ...

PardisFun.Com

میبینه سوسونو و اوتایی از در اومدن بیرون

PardisFun.Com

خلاصه یه عالمه دری وری به سو میگه تهدید میکنه، بهش میگه با حقه بازی شوهر کردی

سو میگه چطور تو زن گرفتی من شوهر نکنم؟!

دائه سو میگه اینقدر اذیتت کنم که از این کارت پشیمون بشی

شاه به هوش میاد اونم درست در شرایطی که ملکه و داداشش ذوق عروسی دائه سو رو دارن و ملکه با شنیدن این خبر دق مرگ میشه

PardisFun.Com

PardisFun.Com

همون موقع در گیه رو هم ، بیوری به یومیول میگه پرنده سه پارو که ناپدید شده بوده دوباره دیده

PardisFun.Com

PardisFun.Com

0 نظرات:

ارسال یک نظر