۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

خلاصه قسمت سی ام سریال افسانه جومونگ

. ۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

قسمت سی ام : به خاطر اهداف پدرم جنگ میکنم

تسو از تالار میاد بیرون و مامانش بیرون منتظرشه میگه خدا منو مرگ بده که اذیت شدی تسو هم که اشک توی چشماش اومده میگه روم سیاه که اینطور تحقیر شدین ملکه میگه اشکال نداره به موقعه اش تلافیشو سر اون جومونگ و ننه اش در میاریم

جومونگ به گوموا میگه زشته که دادشهام زیر دستم باشن مردم پشت سرمون چی میگند گوموا هم همین الان جریان تشکیل جناح رو میگه که من ، تو رو فرمانده کردم تا پیروزی به نام خودمون ثبت شه تا پوز ملکه و دارو داسته اشو بزنم اگه شکست خوردیم کارمون تمامه و باید دست تو و مامانتو بگیرم و از قصر بزنیم بیرون به جای این کارها فکر پیروزی باش که کم نیاریم

جلسه هم اندیشی در اتاق ملکه برگزار شده و وزیر بالگوئه میگه خوب در رفتیم حالا که جنگ شده باید یه سودی ببریم ملکه میگه بی خود برای چی تسو به توی جنگی که همه افتخارش برای اون باشه و به تسو میگه اگه رفتی جنگ شیرمو حلالت نمیکنم تسو میگه نمیشه باید مثل مرد برم جنگ تا اعتبار از دست رفته رو برگردونم

وزیر بو میره پیش تسو دوباره به عنوان بزرگتر نصحیتش میکنه که نوبت ما هم میشه شاه شدن سختیهای بیشتری داره و از این حرفها

تمرین به طور مرتب زیر نظر جومونگ پیگیری میشه و اونهم یاد حرفهای گوموا میوفته که باید پیروز شن .بعد میره براشون یه کم دری قوطی تاب میده که امید شاه به ماست باید بیشتر تلاش کنیم و تمرین شبانه روزی میشه

یونگ پو هم طبق معمول رفته خونه دوچی برای مشاوره و میگه ببین چقدر بدبخت شدیم باید زیر دست جومونگ کار کنیم بابام یه طوری کرده که هر کاری کنیم به نفع جومونگ تمام میشه . دوچی هم میگه منم دیگه عقلم قد نمیده برای مشاوره

یونگ پو میره پیش تسو و میگه حالا چه خاکی توی سرمون کنیم تسو میگه تو که قبلاً برنامه داشتی بری جنگ برامون افتخار آفرینی کنی حالا چی شد که زیرش موندی یونگ پو میگه اره ولی اونموقع قرار بود به عنوان فرمانده برم نه زیر دست باید شر جومونگو کم کنیم تسو میگه بس نیست اینهمه جومونگ خار و خفیفت کرد این همه من دعوات کردم کی میخوای آدم شی تو همین که کاری نکنی خودش بهترین کمک برام

دو تایی بلند میکند میرن سر تمرین و تسو به جومونگ میگه خسته نباشی اومدیم کمک هر کاری گفتی هستیم و اگه میشه برامون از نقشه حمله بگو تا ببینیم چی به چیه .جومونگ هم میگه باشه جلسه شد خبرتون میکنم

ماری به جومونگ هشدار میده که نقشه شون رو برای تسو رو نکنند چون اون با یانگ جو فرماندار هیون تو بده بستون داره جومونگ میگه نترس خودم حواسم هست

اوته و باباش برمیگردن بویو و رییس پیل میگه این باید چتد روز استراحت میکرد ولی به خاطر شما اومده سوسونو میگه خوب اگه لازم برو استراحت کن چون قراره برای ارتش تدارکات ببریم

سوسونو از اوته تشکر میکنه که اون نبود الان مرده بود اوته میگه من باید تشکر کنم تا فرصتی دست داد تا وفادارمو به شما ثابت کنم

یون تابال همه رو جمع میکنه و میگه باید حواسمون به سونگ یانگ باشه الان نمیتونیم جوابشو بدیم . هم با بویو رابطه داریم هم با هان ولی چه کار کنیم که سوسونو میخواد کمک جومونگ کنه و باید دلو به دریا بزنیم .من میرم قصر رسما با گوموا در این مورد حرف بزنم

در قصر هم از همین الان همه زره پوشیدن و آماده جنگ شدن . وزیر بو در مورد وضعیت کشورهای اطراف میگه که همه شون ار ترس هانیها بهشون کمک میکنند و گوموا میگه پیک بفرستین براشون تا نظرشون عوض شه همین موقع یون تابال و سوسونو میان اونجا که جومونگ نیشش باز میشه .یون تابال میگه بزارید نیازهای ارتشو ما تامین کنیم گوموا هم یه تیکه میندازه و میگه پس رابطه تون با هان چی میشه یون تابال میگه شما نگران نباش ما فکر همه جاشون کردیم واز قبل براتون تدارکات آماده کردیم

گوموا قبول میکنه که وزیر بالگوئه برای اینکه حال جومونگ رو بگیره میپره وسط و میگه گروه یون تابال هر چی وضعش خوب باشه نمیتونه جوابگو ارتش باشه سوسونو هم جواب میده که جومونگ خیلی وقت پیش بهمون گفت که میخواد بره جنگ و ما هم از قبل همه چیو آماده کردیم و این موضوع هم به نفع جومونگ تمام میشه و دوباره تسو و دارو دسته جلوی همه کنف میشن

گوموا سری به کارگاه میزنه و در مورد کم و کیف کار میپرسه که بهش میگند اون آهنگرها که چیزی بهمون یاد ندادن رفتن .گوموا هم چپ چپ به تسو نگاه میکنه که جومونگ میگه موپالمو توی گیرو شمشیر به محکمی شمشیرهای هیون تو ساخته گوموا که خیلی خوشحال شده میگه سریع برید از گیرو بیاردش .بد بیاریهای تسو تمام نداره فعلاً

پناهنده ها هم توی قصر تمرین میکنند که گوموا سری به اونجا میزنه و میگه همه باید خوب تمرین کنند چون اراده بدون تمرین و مهارت کافی نیست و در ادامه چشمش به جون دونگ میوفته و به جومونگ میگه این بدبختو چرا اوردین برای جنگ بفرستینش بخش تدارکات که مان هو میگه سعی میکنم بفرستمش

جومونگ هم برای ژنرال هوک چی و بقیه در مورد نقشه ها و استراتزیهاش برای پیشبرد جنگ میگه . گوموا هم همین چیزها رو برای بقیه وزیرها میگه

تمرینات هم شبانه روز پیگیری میشه و موپالمو هم برمیگرده کارگاه

یوهوا هم به یاد خاطراش در اردوگاه دامول ورداشته همه ندیمه هاشو گرفته به کار ساختن تیر که جومونگ میاد اونجا

با هم میرند یه گوشه جومونگ میگه تا حالا اینقدر پر جنب و جوش ندیده بودمت یوهوا هم میگه اخه یاد اون دروان خوشم توی اردوگاه دامول میوفتم که برای بابات روز و شب کار میکردم الان تو رو میبینم یاد اون روزها میوفتم شدید

سوسونو برای دیدن جومونگ میاد به قصر که تسو میبیندش و یاد اون شب میوفته که جومونگ بغلش کرده بود و با حالت گرفته بهش میگه برو کار دارم و پیش خودش فکر میکنه که این کار اونها چه معنی میداد

سوسونو به جومونگ میگه از لحاط تدارکات و آذوغه مشکلی نیست و تمام افرادشونو بسیج کرده .جومونگ میگه برای جنگ نفرات و اسب کم دارم که اوته میگه یه قبیله صحرا نشین به نام مالگل هست که اسب سواریش در خور توجه از اونها کمک بگیر

تسو هم دوباره من باب مکاتبت دست به قلم میشه و یه نامه مینویسه برای یانگ جو که جنگ تصویب شده و داریم راه میوفتیم یانگ جو هم میگه سریع به چانگ ان خبر بدین .وانگ سو وان میگه گوموا جومونگ رو گرده فرمانده اونکه چیزی بارش نیست یانگ جو هم به طرز عجیبی جو گیر میشه و میگه برین آماده شین میخوام یه حالی از این گوموا بگیرم که دیگه از این غلطها نکنه

سولان که نگران ازدواجشه و میگه دیگه تسو دشمنمون میشه و من بدون شوهر یانگ جو میگه نترس تسو با جنگ مخالف بود و فقط برای حضور در صحنه میاد جنگ بعد از جنگ خودم دستونو میزارم تو دست هم

همین موقع خبر میرسه فسیل زشت سونگ یانگ اومده و میخواد یانگ جو رو ببینه و به یانگ جو میگه این یون تابال شماها رو دور زده و رفته کمک بویو و خائنه و آبروی جولبونو و ما هم رو برده و از این حرفها اگه بخوای من جبران میکنم و لشکرمو از بیویو بیارم کمک یانگ جو میگه اخه شما شهری دارین که لشکر داشته باشه برو هر وقت لازم شد خبرت میکنم

مأوریونگ هم اون رمالی که توی شهر معرکه گرفته بود رو میگه بیارن و به جرم وراجیها و کفرهایی که انجام داده زبونشو ببرن که طرف میوفته به التماس که من میخواستم دو زار پول در بیارم همین موقع ملکه هم مثل پیاد بابا غیبی پیداش میشه و میگه ولش کنید تا بهتون بگم

ملکه به مأوریونگ میگه همچین کسانی به کارمون میان باید از اینها استفاده کنی و نظر مردم نسبت به جنگ بدبین کنی اینطور اگه توی جنگ شکست خوردیم همه گناهان میوفته گردن گوموا

موپالمو هم داره توی کارگاه حرص میخوره و سر کارگرهاش داد میزنه .موسونگ میگه چقدر خوب شد اومدیم بویو موپالمو میگه به خاطر مودوک خوشحالی و تا موسونگ میاد جوابشو بده گوموا میاد اونجا میگه موپالمو خدا تو رو از ما نگیره که اگه نبودی کارمون توی جنگ زار بود حالا هر چی زودتر شمشیرها رو برسون دستمون

حومونگ به گوما میگه ماگا فقط بیست هزار سرباز برامون فرستاده و نیرو کم داریم (جنگ آخر الزمان میخواد بره) و برای گوموا از قوم مالگال میگه که اونها مهارت رزمیشون خوبه و میشه ازشون به عنوان سواره نظام استفاده کنیم که گوموا میگه هر کسی رو که عشقت کشید بیار کمکمون

رییس یانگ تاک بلند میکنه میاد بویو و جریان سونگ یانگ رو میگه که رفته هیون تو چی ریانگ میگه حتماً فروختمون یون تابال هم میگه الان مقابله با اون به صلاح نیست وقتی جنگ تمام شد خودم میام گیرو ببینم حرف حسابش چیه فعلاً اونجا مرافب کارهاش باش

جومونگ میاید دیدن سوسونو و میگه میخوم برم با قبله مالگال حرف بزنم و ازشون کمک بگیرم سوسونو هم میگه بیا بریم که منم هستمت .و دوتایی باهم همراه با ماری و بقیه راه میوفتن

شب اتراق میکنند و سوسونو از جومونگ میخواد که جریان سفر اکتشافیش به هیون و اطراف رو بگه که جومونگ چیزی نمیگه سوسونو هم میگه اصلاً تقصیر من که هر چی توی دلم بود بهت گفتم ، نباید میگفتم تا توی کف بمونی جومونگ هم خنده اش میگیره و جریان هئ موسو و ماموریت خطیرش در مورد نجات آواره ها و پس گرفتن سرزمین اجادیشو میگه که شروع جنگ براش حتمی و لازم الاجراست .اوته هم دورادور گوشه ای از حرفهاشون رو میشنوه

فردا صبح به محل مورد نظر میرسند و اول تمرینات چادر نشینها رو نگاه میکنند و از مهارتشون کف بر میکشند

جومونگ سر میزه مذاکره میشنیه و به رییس مالگال که اسمش بک سانه حرف میزنه و میگه شما برامون بجنگید تا بهتون زمین بدم بک سان هم میگه جمع کنیم ببینم همه زمینهای اطراف مال منه زمین میخوام تو سرم بزنم

جومونگ میاد بیرون جریانو میگه سوسونو میگه میخواستی زیره به کرمان ببری اونها زمین میخواند چه کار برای این که صحر نشین نیست بزار من باهاش حرف بزنم تو بلد نیستی

سوسونو با بک سان به توافق میرسه و اون هم قبول میکنه که بهشون نیرو و اسب بده

یومی یول هم درگاه خداوندی جدیدو توی گیرو افتتاح میکنه و بعد از مراوده با خدایان لوگوی جدید که پرنده سه پاه رو روی پارچه میکشه و میده برای جومونگ ببرن تا ازش مراقبت کنه

سوریونگ بهش میگه هنوز هم به فکر بویو هستی اونها انداخت بیرون که یومی یول میگه بویو پیروز شه بهتره تا هان .چون بویو الان داره مطابق اهداف جومونگ پیش میره از الان باید براش دعا کنیم

گونگ سون نامه یانگ جو رو برای تسو میاره که یانگ جو بهش میگه خودت هم میدونی که ما پیروز میشیم تو هم ته دلت به جنگ راضی نیست تو شاه بعد از این هستی یه کاری نکن که به ضررت تمام شه

جومونگ و سوسونو در مورد حرکت دشمن و کارهای انجام شده حرف میزند که سایونگ میگه باید جلوی رسیدن آذغوفه و نیروهای کمکی به جیم بون و ییم دون رو بگیریم تا احتمال پیروزیمون بیشتر بشه .همین موقع ماری میاید اونجا و نامه یومی یولو به جومونگ میده که نوشته این لوگو جدیده که برات کشیدیم از این به بعد برات دعا می کنیم

جومونگ میره پیش گوموا ( که معلوم نیست از الان برای چی زره پوشیده) و جریانو میگه که میخواد قبل از راه افتادن سپاه اصلی یه سپاه ببره و جلوی رسیدن تدارکات دشمن به ییم دون و جون بون رو بگیره و همون حرفهای سایونگ رو روی نقشه بهش میگه که گوموا هم قبول میکنه

جومونگ هم به رفیقهاش میگه نفرات ورزیده رو انتخاب کنید که قرار بریم یه حمله بسیار استراتژیک بزنیم

نارو هم برای تسو خبر میاره و میگه میخواند یه جایی جلوی افراد یانگ جو در بیان ولی نمیدونم کجا تسو هم میگه برو سریع هیون تو و به یانگ جو بگو .نارو که اوضاع رو جنگی میبینه غیرتی میشه و میوفته به التماس ، میگه الان این دیگه خیانت به کشور محسوب میشه منو بکشید و این کارو بهم نگید تسو هم میگه بلند شو ببینم تو هم وطن گرایت برامون گل گرده برو هیچی نمیشه ما پیروزیم خدیان با مانند

افراد برای رفتن آماده میشند و گوموا میاد بهشون روحیه میده و میگه حواستون باشه با استراتژی برین جنگ نه با تراژدی باید سالم برگردین که لازمتون دارم

جومونگ هم به همراه سپاه راه میوته که میبینه سوسونو برای بدرقه اش اومده و تا میبیندش دوباره جو میگیردش

قسمت سی و یکم : گرفتار شدن کاروان تدارکات

0 نظرات:

ارسال یک نظر