۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

خلاصه قسمت سوم جومونگ

. ۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-1.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-2.jpg

نخست وزیر با گوم-وا در مورد اینکه باید از نجات هه مو سو صرف نظر کنه صحبت میکنه و میگه که دلیل اصلی پیروزی هان ها این بود که هه مو سو در دامی از پیش طراحی شده افتاد و پدرت این کار رو کرد.

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-3.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-4.jpg

گوم-وا از نخست وزیر میپرسه که از این توطئه اطلاع داشت و اونم تایید میکنه و گوم-وا شمشیر رو به طرفش میگیره و نخست وزیر هم مثل همیشه میگه که از مرگ هراسی نداره ! و اگه هه مو سو زنده بمونه بویو و عالیجناب در خطر خواهند بود !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-5.jpg

سواره نظام هان در حال انتقال هه مو سو هستند که گوم-وا و افراد سپاه دامول بهشون حمله میکنن

گوم-وا هم میره تا هه مو سو رو نجات بده اما هه مو سو میگه نزار افراد بیشتری به خاطر من بمیرن و من نتوستم انتقام بانو یو-هوا و خاندان هابیک رو بگیرم و حتی اگه زنده بمونم دیگه از کار افتاده هستم

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-6.jpg

گوم-وا هه مو سو رو سوار اسب میکنه و اسب رو میزنه تا راه بیفته سواره نظام هم دنبالشون میرن تا جایی که سر دوراهی اسب هه مو سو از یه سمت دیگه میره و از هم جدا میشن و سواره نظام دنبال هه مو سو میرن

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-7.jpg

اسب هه مو سو رو به لب دره میبره و سواره نظام هم با تیرکمان به اون شلیک میکنن ( چندین عدد تیر ! ) و اون از دره میفته پایین تو دریا

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-8.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-9.jpg

گوم-وا هم از اون طرف کوه این صحنه رو میبینه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-10.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-11.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-12.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-13.jpg

وقت زایمان فرا میرسه و بچه سالم به دنیا میاد !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-14.jpg

همین لحظه یومیول پرنده سه پا رو میبینه که پر میکشه و از روی خورشید بویو میره !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-15.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-16.jpg

خدمتکار هم به گوم-وا میگه که بچه پسره ! و اونم خوشحال میشه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-17.jpg

حال پدر گوم-وا که بیماری سل داشت خیلی بد میشه و پزشک ها هم کاری نمیتونن بکنن

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-18.jpg

یومیول هم به نخست وزیر میگه که مطمئنه هه مو سو مرده و اون هم تایید میکنه و یومیول میگه که پرنده سه پا از فراز بویو رفته اما نمرده و با قدرت بیشتری هم رفته ! و احتمال برگشتش هست و نخست وزیر هم میگه امکان نداره اون پرنده دوباره برگرده !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-19.jpg

یو-هوا به گوم-وا میگه که به محض اینکه حالش بهتر بشه از اینجا میره و گوم-وا هم میگه که این بچه مال من خواهد شد ….. فرزند گوم وا ! و یو-هوا میگه ولی وقتی بزرگ شد بهش میگم که پدرش هه مو سو بوده و میخواهم اون رو طوری بزرگ کنم که مثل اون بشه ! به کوهستان میرم و بزرگش میکنم ! گوم وا هم میگه اونجا کاری نمیتونه بکنه جز یاد گرفتن شکار و … فکر میکنی اینطوری مثل هه مو سو میشه ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-20.jpg

گوم-وا پیش پدرش میره و بهش میگه قبل از اینکه بمیری باید چیزی رو بدونی … امروز دختر رئیس قبیله هابیک پسری رو بدنیا آورد …. اون پسر …. از گوشت و خون هه مو سو است … این نقشه پدر بود که باعث کشته شدن هه مو سو یعنی پدر این کودک شد …. اما از الان به بعد اون کودک مال من میشه و من اونو بزرگ می کنم و کاری میکنم که راه هه مو سو رو ادامه بده

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-21.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-22.jpg

گوم-وا هم به نخست وزیر میگه که یو-هوا یه پسر بدنیا آورده و به خاطر اینکه پدر حالش خوب نیست بیرون از قصر میمانند اما بعدش سریعا به قصر برگردانده میشوند !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-23.jpg

نخست وزیر هم به قضیه شک میکنه که اون بچه فرزند گوم-وا هست یا نه !؟! و یاد حرف های یومیول در مورد پرنده سه پا میفته و تصمیم میگیره اون بچه رو بکشه و به ژنرال میگه که باید یو-هوا و بچش رو بکشه چون اونا بچه ی گوم-وا نیستن و برای آینده بویو خطر دارند ! و یه سری دلایل دیگه هم براش میاره ! و باید اونا رو بکشه ! اونم قبول میکنه !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-24.jpg

گوم-وا به همسرش میگه که یو-هوا قراره به قصر بیاد و یه سری بحث بینشون پیش میاد !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-25.jpg

ژنرال هم به سراغ یو-هوا و بچه میره ! اول از همه خدمتکار رو بیرون از خونه میکشه وقتی به اتاق یو-هوا میره میبینه که نیستن و رفتن. دنبالشون تو جنگل میره ، هوا بارونی هست و رعد و برق میزنه - یو هوا همه بچه رو بغل گرفته و داره فرار میکنه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-26.jpg

اینم بچه ( جومونگ ) :

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-28.jpg

یو-هوا هم از هه مو سو کمک میخواد میگه که این بچه توست و لطفا کمکم کن ، ژنرال هم دنبالشون هست ولی هنوز پیداشون نکرده

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-27.jpg

گوم-وا هم به محل یو-هوا میره و میبینه که نیستن و خدمتکار کشته شده و میره تو جنگل دنبالشون

چند سرباز هان یو-هوا رو میبینن و دنبالش میرن که ژنرال در همین لحظه اون سربازا رو میکشه و یو-هوا هم فکر میکنه که نجاتشون داده !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-291.jpg

ژنرال بویو شمشیرش رو بیرون میکشه و میگه نمیزارم که شما و بچه برین !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-30.jpg

یو-هوا ازش میپرسه چرا میخوای منو بکشی ؟ ژنرال هم میگه چون با ژنرال رابطه داشتی و یو-هوا هم میگه مگه بویو و هه مو سو با هم یک هدف نداشتند و برای نابودی هان نمیجنگیدند ژنرال هم میگه که پادشاه نقشه دستگیری هه مو سو رو کشیده بوده !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-31.jpg

یو-هوا هم میگه که ولیعهد گوم-وا چیزی میدونه ؟ ژنرال هم میگه نه و اون چیزی نمیدونه و این تقدیر شما و این کودکه که در این محل و اینجوری بمیرید. ژنرال شمشیرش رو بالا میگره تا اونا رو بگشه که رعد و برق به شمشیرش میگیره و میمیره

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-32.jpg

گوم-وا هم با کمک سرباز های بویو دنبال یو-هوا میگرده

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-33.jpg

یو-هوا هم بعد از کمی فکر کردن تصمیم میگیره به قصر بویو بره !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-34.jpg

وقتی وارد قصر میشه با هه مو سو در دلش حرف میزنه و میگه که من و این کودک برای اینکه رویای تو رو به واقعیت تبدیل کنیم به پیش کسانی که تو رو کشتند برگشتیم و این کودک کارهایی که تو نتونستی انجام بده رو انجام خواهد داد !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-35.jpg

گوم-وا هم میرسه و یو-هوا بهش میگه که با خواستش موافقت میکنه و بچه رو بهش میده و میگه اسم این کودک جومونگ خواهد بود لطفا با این کودک طوری رفتار کنید که با بچه های خودتون رفتار میکنید گوم-وا هم قسم میخوره که تا زمانی که زنده هست هیچ کس به این کودک صدمه نمیزنه و اون رو طوری بار خواهم آورد که قهرمان چوسون بشه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-36.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-03-part-a-37.jpg

0 نظرات:

ارسال یک نظر