همینطور که سوسونو و سویانگ درباره کسوف حرف میزنن سونگ یانگ خرفت شوهرش رو به جرم اینکه داره سرباز تعلیم م یده دستگیر میکنه و به سو میگه تو هنوز با جومانگ رابطه داری و واسه همین هم تا زمانی که شک من برطرف نشده شوهرتو میبرم بویو زندانی کنم
اویی از قصر واسه جومانگ خبر میبره و اومدن نماینده هان با یونگ پو برای گرفتن جومانگ رو میگه
چیزی که این وسط جالبه اینه که موگول عاشق موودوک شده ...
دائه سو همچینان از جریانات اتفاق افتاده ناراحته که ماریونگ رو احظار میکنه،نارو به کاهن میگه اگه دلت میخواد زنده بمونی به دائه سو نگوکه معنی اون کسوف بد بوده
کاهنه هم جرات نمیکنه راستشو به دائه سو بگه و یه عالمه دروغ سر هم میکنه که این اتفاقات یعنی که شما به زودی شاه میشی
دائه سو انقدر کیف میکنه که با سولان خوش اخلاق میشه و اونم که می بینه فرصت مناسبه ا ز دائه سو میخواد به باباش کمک کنه
همون موقع موچن از راه میرسه و وقتی میگه مردم تو کوچه ها میگن این ها علائم بدبختی هست که دائه سو سرما اورده ،همه چی خراب میشه
دائه سو عصبانی دستور میده همه افسر ها ومردمی که از او بد میگن رو دستگیر کنن...
خودش یه جا همه رو میکشه و حمام خون را ه میندازه
یونگ پو به ملکه اعتراض میکنه و میگه اخه ننه اینم بچه است تو تحویل جامعه دادی؟ همون موقع که یونگ پو با مادرش چونه میزنه پشت در قصر یه عالمه مردم ناراضی جمع شدن که دائه سو با شمشیر بیرون کشیده میره سراغشون
ملکه میره جلوشو بگیره و میگه در دروازه رو ببندن ....
دائه سو که خیلی عصبانیه و میگه همه اینا تقصیر این جومانگ نامرده و همین الان میرم دخلشو بیارم
وزیر اعظم که میفهمه چه اشتباهی کرده میره پیش شاه و بهش میگه منو ببخش و غلط کردم و اینا و از این به بعد کاری میکنم شما دوباره برگردی سرجات
برو بچ به جومانگ خبر میدن که ارتش بویو واسه جنگ داره میاد
دامولی ها کمین میکنن و اون گوشه موشه ها قایم میشن تا اینکه ژنرال هیوک وسط های راه سربازها رو میپیچونه و خودش با دو تا سرباز جلوتر میره تا جومانگ رو پیدا کنه
به یه محدوده که میرسه داد میزنه که جومانگ بیادش من کارش دارم
جومانگ از پشت بوته ها میره بیرون و ژنرال بهش میگه من از طرف بابات واست پیغام اوردم
0 نظرات:
ارسال یک نظر