و اما کارد بزنی خون ملکه در نمیاد و دل به این بسته که عموش ،ماگا از ساچولدو به کمکش میاد
یونگ پو اواره میشه و برای اینکه نشناسنش مجبور میشه لباس ادمهای عادی رو بپوشه
بازم شاه به تخت میشینه و همه وزیرا بهش ادای احترام میکنن.
شاه از اونا قول میگیره که دیگه نافرمانی نکنن
ژنرال هیوک از سفر برمیگرده و فرماندهان ساچولدو رو که دستگیر کرده به شاه نشون میده و میگه مجبور شده گاما رو بکشه
شاه فرماندهها رو می بخشه و اونا هم به شاه قول میدن بهش وفادار بمونن
اینم قیافه ملکه وقتی میشنوه عموش مرده و دیکه کسی به دادش نمیرسه
اویی میره به اردوگاه دامول و براشون خبر میبره که شاه چه دسته گلی اب داده و کنترل قصر دوباره دست خود گیوم واست همه خوشحال میشن...
سو سو نو واسه ملاقات شوهرش که سونگ یانگ انداختش زندان ،میره بازداشتگاه ! و با هم قول و قرار میذارن که سو سو نو زیاد کار نکنه تا بچشون به سلامت به دنیا بیاد وحاکم گیه رو بشه
وقتی سو سو نو میفهمه تو قصر چه خبر شده به فکر میفته با شاه گیوم وا حرف بزنه بلکه بتونه شوهرش رو ازاد کنه
عمه سو سو نو که از ترس داره میمیره به فکر میفته نذاره سو سونو از اوضاع فعلی استفاده کنه ،از طرفی پسرش باهاش مخالفت میکنه و میگه میخوام از این به بعد واسه سو سو نو کار کنم
یونگ پو که یه پشه هم تو جیبش پشتک نمیزنه بعد از خوردن یه غذای مفصل و نداشتن پول یه کتک حسابی هم نوش جان میکنه و این درحالیه که سربازها در به در دنبالش میگردن
شاه جومونگ رو به قصر احظار میکنه
اما کاهن وقتی میفهمه که شاه جومونگ رو احظار کرده میگه تو دیگه شاهزاده بویو نیستی که هر سازی بزنن تو برقصی
به فکر ارتشت باش ،جومونگ هم قبول میکنه
جومانگ وارد شهر میشه و مردم ازش استقبال میکنن
موقع دیدار با مادرش و همسرش ،جومونگ یه احترام کامل به مادرش میذاره و بعد هم راهی دیدن شاه میشه
تماام وزیرها صف میکشن....
یونگ پو اواره میشه و برای اینکه نشناسنش مجبور میشه لباس ادمهای عادی رو بپوشه
بازم شاه به تخت میشینه و همه وزیرا بهش ادای احترام میکنن.
شاه از اونا قول میگیره که دیگه نافرمانی نکنن
ژنرال هیوک از سفر برمیگرده و فرماندهان ساچولدو رو که دستگیر کرده به شاه نشون میده و میگه مجبور شده گاما رو بکشه
شاه فرماندهها رو می بخشه و اونا هم به شاه قول میدن بهش وفادار بمونن
اینم قیافه ملکه وقتی میشنوه عموش مرده و دیکه کسی به دادش نمیرسه
اویی میره به اردوگاه دامول و براشون خبر میبره که شاه چه دسته گلی اب داده و کنترل قصر دوباره دست خود گیوم واست همه خوشحال میشن...
سو سو نو واسه ملاقات شوهرش که سونگ یانگ انداختش زندان ،میره بازداشتگاه ! و با هم قول و قرار میذارن که سو سو نو زیاد کار نکنه تا بچشون به سلامت به دنیا بیاد وحاکم گیه رو بشه
وقتی سو سو نو میفهمه تو قصر چه خبر شده به فکر میفته با شاه گیوم وا حرف بزنه بلکه بتونه شوهرش رو ازاد کنه
عمه سو سو نو که از ترس داره میمیره به فکر میفته نذاره سو سونو از اوضاع فعلی استفاده کنه ،از طرفی پسرش باهاش مخالفت میکنه و میگه میخوام از این به بعد واسه سو سو نو کار کنم
یونگ پو که یه پشه هم تو جیبش پشتک نمیزنه بعد از خوردن یه غذای مفصل و نداشتن پول یه کتک حسابی هم نوش جان میکنه و این درحالیه که سربازها در به در دنبالش میگردن
شاه جومونگ رو به قصر احظار میکنه
اما کاهن وقتی میفهمه که شاه جومونگ رو احظار کرده میگه تو دیگه شاهزاده بویو نیستی که هر سازی بزنن تو برقصی
به فکر ارتشت باش ،جومونگ هم قبول میکنه
جومانگ وارد شهر میشه و مردم ازش استقبال میکنن
موقع دیدار با مادرش و همسرش ،جومونگ یه احترام کامل به مادرش میذاره و بعد هم راهی دیدن شاه میشه
تماام وزیرها صف میکشن....
0 نظرات:
ارسال یک نظر