۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

خلاصه قسمت چهارده جومونگ

. ۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

جلسه ای با حضور خود جومانگ تشکیل میشه و یون تابال میگه اکگه قرار باشه تو این جا کار کنی بقیه کارگرها سختشونه که بخوان با یه پرنس کار کنن و بعد از خواستن کمی وقت از جومانگ ، باهم مشورت میکنن...جومانگ



که میاید بیرون ماری و هیون و ایی میریزن سرش و گله و زاری که چرا دوباره از قصر ول کردی اومدی بیرون؟!!!

ماری هم لب کلام رو میگه و اعتراف میکنه واسه چی هواش رو داشته، به جومانگ میگه ما فکر میکردیم تو یه کسی میشی و دست مارو هم میگیری اگه از قصر بگذری زندگی ما چی میشه پس؟؟!! جومانگ میگه من از پس زندکی خودم هم برنمیام ولی هرطوریه محبتت های شمار رو جبران میکنم



تنها کسی که این وسط بهش میکه من ازت توقعی ندارم ایی هست


تو جلسه ، وقتی یون تابال نظر سو رو میپرسه ، سو میکه بذارین باشه چون ما الان دو تا ببر داریم که اگه بتوینم یکیشون رو رام کنیم اون یکی هم خود به خود تو چنگمونه..به این ترتیب جومانگ در گروه یون تا بال


پذیرفته میشه و یون بهش میگه از این به بعد مثل یه کارگر باهات برخودر میشه نه پرنس

مامور شاه که مراقب جومانگه واسه شاه گزارش میده که جومانگ پیش یون تابال کار میکنه وشاه هم این خبر رو به یوهوا میده، یوهوا توقع بیجا از شاه داره که شاه میگه من نمیتونم پارتی بازی کنم فقط میتونم واسه جومانگ فرصت سازی کنم




دائه سو که به هیون تو رفته میره پیش حکمران و اونم اصلا تحویل نمیگیره و حتی اجازه نشستن هم بهشون نمیده و میگه تو کی هستی؟ برو بگو خودش بیاد


نخست وزیر و دائه سو هم که حسابی بهشون توهین شده در پی راه حلی اند که این مسئله رو فیصله بدن تا ای طوری دائه سو هم پیش شاه عزیز بشه


از اون طرف هم دو چی به شاهزاده پو میگه من واست نمک جور میکنم تا بدی به بابات و خودت رو واسش لوس کنی وببینه عرضه داری ، اسم ما رو هم نیار که فکر کنه از عرضه خودت بوده


شاهزاده پو و دایی اش از کارگر شدن جومانگ خوشحالن که مادر فولاد زره میگه نخیر این جومانگی که من دیدم ، یه چیزی تو سرشه، مراقبش باشین یه دفعه دیدین ازتون پنالتی گرفت



کاهن میره حضور حضرت همایونی و شاه هم بااکراه میپذیردش،کاهن اعتراض میکنه که چراتو قضیه مسابقه شاهزاده ها با من مشورت نکردی


شاه هم میکه از این به بعد فوضولی تو کارای من و مملکت من موقوف!


واسه چی 20سال هائه موسو رو ا نداختی زندان و به من چیزی نگفتی تا اخرش کشته شد؟؟؟یالا بیرون دیکه هم ریختت رو نبینم مشورت و اینا هم تموم شد

کاهن هم از روی لجبازی تمام کاهن های دیگه رو جمع میکنه و لشکر و لشکر کشی راه میندازه


جومانگ کارهای روزانه اش رو تموم میکنه که نوکر یون تابال بهش میگه این بارها رو هم جابجا کن...همون موقع رییس کارگاه فلزات ، یون پال مو، میاد وبا نوکر دعواش میشه


جومانگ ارومش میکنه و میگه فعلا چاره ای نیست و درباره جریان فروش اسلحه ها هم هنوز حرفی نزن تا بهت بگم


دو چی یه نامه مینویسه و میده به بویونگ تا به یون تابال بده


بویونگ میره خونه یونتابال و دم در سو میبیندش و نامه رو ازش میگیره و چپ چپ نگاهش میکنه مشاورش میگه انگار به این حسودیت میشه!!!



یویونگ ایی رو میبینه و طبق معمول اول از همه حال جومانگ رو میپرسه ، اویی هم که تو ذوقش میخوره میبره بهش نشون میده، بویونگ که میبینه جومانگ داره باربری میکنه گریه اش میگیره و اویی میگه دلت براش نسوزه، بویونگ از اویی میخواد که تحت هرشرایطی به جومانگ کمک کنه و خودش میره


اویی بارها رو از جومانگ میگیره و خودش جابجا میکنه

نامه که دوچی واسه یون نوشته بوده این بوده که یا نمک هایی که دزدیدی (همون نمک هایی که سو با جنگ با یون تابال دزدید و دو چی هم در تلافیش سو رودزدید) رو برمیگردونی یا میجنگیم


یون میکه الان وقت خوبی واسه جنگ نیست نمک ها رو بهش پس بدین


جومانگ در حال تمرینه که سو میاد نگاهش میکنه و بهش میگه راست بگو ، تو نمیخوای ولی عهد بشی


جومانگ هم جواب سربالا میده و میگه لیاقتش رو ندارم



دائه سو میخواد با حکمران هیون تو حرف بزنه که اون اصلا داخل قصر راهشون نمیده و دائه سو میبینه قضیه خیلی جدیه و به یه فکر پلید میرسه


حکمران هیون تو میگه الان که اینطوری کردم دائه سو یه چیز خوب رو میکنه دلم میخواد ببینم چیکار میکنه


یوهوا که هنوز کاملا خوب نشده و ملکه میاد دیدنش و مثلا اومده ملاقاتی وبهش میگه هنوز خوب نشدی انگار(احتمالاا منظورش اینه که هنوز زنده ای انگار؟!!)


بعدهم میگه اخه این بچه ا ست تو تربیت کردی ابرو و حیثیت ما رو برده رفته حمال شده؟!!!


یوهوای بدبخت هم فقط معذرت خواهی میکنه و میگه نگران نباشین اون عرضه شاهزاده بودن نداره ملکه هم میگه نه نگران نیستم بدبخت پسر من رفته هیون تو ، اون مشکل به اون گندگی رو حل کنه و پسرتو پی یللی تللی هست بعد هم با سه کیلو ناز و ادا و پشت چشم نازک کردن میردش


جومانگ به اون سه تا میگه بیان که کارتون دارم و میره رییس زندان رو هم که طبق معمول داره قمار میکنه پیدا میکنه و میگه من نمیتونم این فرصتی که شاه بهم داده حروم کنم باید ولی عهد بشم شما ها هم کمکم کنین



بلافاصله ماری جهت عوض میکنه و میگه ما میمیرم واست


دائه سو و محافظش برمیگردن پایتخت و به مامور شاه میگن یامیگی جسد هائه موسو کجاست یا همین جا چالت میکنیم اونم از ترس جونش میگه....


تو راه برگشت به هیون تو، دائه سو میره خونه یون تابال و به نوکرش میگه بی سرو صدا منو ببر پیش سو ، سو تا اونو میمبینه خشکش میزنه که این نصفه شبی اینجا چیکار میکنه



،خلاصه کلی قربون صدقه همدیگه میرن و دائه میگه تو اولین زنی هستی که دل منوبردی


اونم میکه تو اولین مردی هستی که واسه من اینقدر باشهامتی و این بده اون بگیر واون بده این بگیر که یه دفعه جومانگ سر میرسه و دائه سو میگه این اینجا چی کار میکنه


سو میگه واسه ما کار میکنه

دائه سو عصبانی میسشه و میگه شرمم میشه تو داداشمی

جومانگ میگه من ابروی مملکت رو بهش بر میگردونم ، دائه سو میکه با حمالی؟؟!!!!!!!

پاشو گمشو بیرون

جومانگ خیلی ناراحت میشه و میاد بیرون و اشک توی چشماش....


دائه سو بازم میره سراغ حاکم هیون تو میگه بهش بگین واست کادو اوردیم راهمون بده


داخل جعبه سر هائه موسو! هست که حتی نخست وزیر هم ازش بی خبره


دائه به حاکم میگه تو اینو بده امپراطور بگو خودت هائه موسو رو کشتی عوضش تجارت ما با خودتون رو از سر بگیرن و وقتی من شاه شدم ، اسلحه هم نمیسازیم

حاکم هم میگه من کمکت میکنم شاه بعدی تو باشی



دائه سو به نخست وزیر میکه نگی من ادم نیستم هرکاری کردم واسه کشورمون و شاه بود

شاهزاده پو که خوشحاله نمک اورده به شاه اعلام میکنه و همون وقت هم دائه سواز راه میرسه و میگه هم مشکل رو حل کردم وهم 100کیسه نمک اوردم



سو به جومانگ میگه من نمیفهمم عین خیالت هم نیست داداشات از تو جلو افتادن!!!


کاهن ها جمع میشوند


تو جلسه کاهن بزرگ میکه که شاه دیگه با من مشورت نمیکنه و باید جلوش رو بگیریم

یکی از کاهن ها هم میگه من دیدم که کمان مقدس شکسته ،مملکت ما رو ابه



و جومانگ تمرین تیراندازی میکنه

0 نظرات:

ارسال یک نظر