جومانگ رزم نمايي مي كنه و اونا را تار و مار مي كنه و شاه حال مي كنه.
جومانگ در حال بازگشت از كافه گرفتاره دزدا مي شه
شاه كه به هواي جومانگ قصر را ترك كرده ناغافل همون جا مي رسه و جومانگ را در حال رزم مي بينه
جومانگ رزم نمايي مي كنه و اونا را تار و مار مي كنه و شاه حال مي كنه.
شاه مي بينتش و دعوتش مي كنه يه پيكي با هم بزنن
بعد از حال و احوال ازش مي خواد كه به قصر برگرده كه جومانگ مي گه من هنوز لياقتش را ندارم و هي تعارف مي كنه كه شاه مي گه بايد بياي چون مادرت سخت مريضه بيا و ازش پرستاري كن
مادر در بستر بيماري افتاده كه
جومانگ وارد مي شه و با استشمام بوي جومانگ به هوش مي ياد
ملكه از خبرهايي كه شنيده زياد راضي نيست
شازده كوچيكه به بزرگه مي گه ما بايد جومانگ را نابود كنيم كه اون مي گه نه با اون مثل برادرت رفتار كن من منتظر موقعيت مناسبي براي كشتن اون هستم
و مي ياد پيش وزير اعظم و مي گه به نظرت جومانگ براي ما خطري حساب مي شه؟؟؟ با اون چي كار كنيم؟؟؟و خلاصه با حالي كه به روي خودش نمي ياره خيلي نگرانه
جومانگ كه حالا دوباره يه شازده به حساب مي ياد شخصا براي ماماني دارو تهيه مي كنه
و نيت مي كنه تا بهبودي كامل ماماني خودش از اون مراقبت كنه و بهش مي گه ديگه نمي زارم رنج بكشي
3 برادر هم كه مي فهمن جومانگ به قصر برگشته خيلي خوشحال مي شن و روياي وزير شدن را در سر مي پرورونن
و وقتي سر كار گر به اونا مي گه بياييد بارها را ببرين بهش فحش مي دن و مي گن تو مي دوني داري با كي صحبت مي كني!!!!!
بانو سوسونو تو فكره كه براي جومانگ چه اتفاقي افتاده كه
اين دو تا وارد مي شن و مي گن شاه شخصا جومانگ را به قصر برگردونده
اون پسره سايونگه به سوسونو مي گه تو خيلي نامردي كه از يه طرف با جومانگ ارتباط داري و از يه طرف با شازده بزرگه
جومانگ بر بالين مادر ياد استاد مي افته كه بهش گفت تو بايد مادر خشگلي داشته باشي از اون مواظبت كن و....
ماماني هم ياد هه موسو در اخرين ديدار مي افته كه گفت جومانگ پسر من نيست بلكه مال اوني هستش كه بزرگش كرده
و كلي با هم درد دل مي كنن
گروه سوسونو اينا كه مو پال مو را دارن گول مي زنن حسابي اونو پزونن و حالا ديگه محلش نمي زارن تا خودش بياد و پيشنهاد بده و هر بار هم كه مي ياد مي گن ارباب نيستش
و ارباب هم خوشحاله كه موپال مو داره گول مي خوره
مو پال مو اخرين شمشيري كه ساخته چك مي كنه ولي هنوز نتونسته فولاديش را بسازه و دوباره مي شكنه
مو پال مو جومانگ را گذري مي بينه و مي گه خوشحالم كه برگشتي و اميدوارم كه شاه بشي و .....
و جومانگ يكدفعه خشكش مي زنه
بعله اون برادران بدتر از دشمنش را مي بينه و ياد لحظه مرگ استاد به دست اونا مي افته و به نظر من تو دلش مي گه يه روز تلافي مي كنم و يه سري تعارف هاي خشك و مصنوعي مي كنن
جومانگ براي عرض تشكر مي ياد پيش شاه و شاه از اوضاع مادرش مي پرسه اونم مي گه ممنون كه به فكر مادرم هستي و شاه مي گه ديدم كه خيلي خوب شمشير مي زدي پيش كي تمرين كردي و جومانگ جريان را مي گه و شاه مي فهمه كه استاد اون هه موسو بوده
در خلوت داره با خودش زمزمه مي كنه:
هه مو سو قدرت و اقتدار تو حالا به جومانگ منتقل شده
شاه همه اهالي قصر از كوچيك و بزرگ را جمع مي كنه و مي گه بين 3 تا پسر مسابقه مي زاريم و هر كي بتونه بهتر ظاهر بشه اونم وليعهد مي شه كه داد ملكه در مي ياد كه پسر من بزرگتره و طبق رسوم بايد اون وليعهد بشه كه شاه مي گه اگه قدرتش را داشته باشه حتما شاه مي شه نگران نباش
و يكي يكي بهشون دستوراتي را مي ده و اونا هم قول مي دن تا حد توان به شاه خدمت كنن. ولي جومانگ مي گه من لايق نيستم و بزارين قصر را ترك كنم كه مورد تعجب حاظرين واقع مي شه
داداش لوس ملكه مي ياد و يه خودي جلوي اين 3 تا نشون مي ده و مي گه كه تو الحق لايق شاهي هستي و جومانگ هم كه از همين الان مي خواد از قصر بره
وزير دوباره مي ياد پيش كاهنه و مي گه فكر مي كني شاه كار درستي مي كنه؟؟؟ بايد جلوي اونو بگيريم و كاهنه هم مي گه من بايد اول فكر كنم شاه چرا بدون مشورت با من تصميم به چنين كار مهمي گرفته(خودش می فهمه كه با مرگ هه موسو ارزش خودش را پيش شاه از دست داده)
جومانگ مي ياد پيش ماماني تا ازش خداحافظي كنه كه مامانی بهش مي گه ببين پسرم مطمئنم رفتنت دليلي داره ولي بدون كه تو بايد اداره اين مملكت را به دست بگيري و تقاص ما را از اونا بگيري و جومانگ با اين بينش قصر را ترك مي كنه
يكي از اشراف زادگان با قدرت بويو گوما دائي ملكه هستش كه در منطقه خودش قدرت زيادي داره اون امروز براي عرض ارادت به قصر بويئو اومده تا به شاه عرض ارادت كنه
قبل از ديدار با شاه با ملكه ديدن مي كنه و اون هم بهش مي گه كه شاه بين شازده ها مسابقه گذاشته كه خلاف قوانين و رسوم بويئو هستش
و با شاه ديدن مي كنه تا بهش بگه از دستورش صرف نظر كنه ولي خودتون كه اخلاق شاه را مي دونين كه اگه كاري را خواست حتما مي كنه
اون طرف دست از پا درازتر مي ياد و مي گه شاه زير بار نرفت و دارن فكر مي كنن كه چي كار كنن
اينا هم ناراحتن كه جومانگ بعد از بازگشت به قصر اونا را فراموش كرده و به حال خودشون گذاشته
خبر می رسه كه بين شازده ها مسابقه اي برقرار شده و هر كي بهتر باشه شاه اتي اونه. كه اهالي خونه سوسونو اينا متوجه مي شن كه شاه خواسته يه فرجه اي به جومانگ بده
و شعله هاي عشق در قلب كوچك سوسونو رشد مي كنه و ياد اون روز اول مي افته كه جومانگ را مسخره اش كرد و حرفش را باور نكرد كه مي گفت من شازده بويئو هستم
و همين طور پيش خودش مي گه من الان هر دو ببر وحشي بويو را در كنار خودم دارم اگه اين نشد اون يكي و ياد روز اولي مي افته كه شازده بزرگه را ديد
شازده كوچيكه هم كه همچنان با دوچي قاچاق اسلحه مي كنن و پول خوبي به جيب زدن
از طرفي سربازهاي دوچي هنگام قاچاق توسط هاني ها كه دشمن بويو هستند و به بويو اخطار داده بودن كه شمشير توليد نكنن گرفتار مي شن و بهانه خوبي به دست دولت هان مي افته
شاه هان براي شاه بويو نامه مي ده و اونا را به خاطر تخلف در توليد شمشير به تحريم اقتصادي محكوم مي كنه و ارسال نمك از هر كشوري به بويو را قطع مي كنه
به گوش كاهن مي رسه كه به خاطر توليد اسلحه هان نمك بويو را قطع كرده
مو پال موي بدبخت كه اين وسط هيچ نقشي نداره فقط چون رييس اهنگري هستش براي بازجويي پيش شاه برده مي شه
موپال مو به شاه مي گه منه بدبخت عمرم را به بويو خدمت كردم و همش تو اهنگري بودم چطور مي تونم به كشورم خيانت كنم من فقط شمشيرها را به قسمت نظامي تحويل مي دادم
كاهنه پيش شاه مي ياد و مي گه اگه نمك ازاد نشه كشور به هم مي ريزه و فلان و بهمان
شازده كوچيكه كه خودش را از ترس زرد كرده پيش دوچي مي ياد و هر چي از دهنش در مي ياد به اونا مي گه كه چرا مواظب نبودن و حالا ممكنه دودمانشون به باد بره
به دوست دختر جومانگ هم هشدار مي ده كه اگه چيزي بگه مي كشتش
جومانگ با مادرش خداحافظي مي كنه و اماده ترك قصر مي شه و مي گه روزي بر مي گردم كه بتونم شاه كشور بشم و تقاص تو را بگيرم
و جومانگ دوباره اواره كوچه و بازار مي شه
از طرفي شازده بزرگه براي صحبت كردن در مورد نمك به هيون تو گو يا همون مركز حكومت دولت هان مي ره
جومانگ مجددا به خانه سوسونئو اينا مي ياد و از باباش مي خواد كه اون در گروه تجارشون كار كنه!!!
0 نظرات:
ارسال یک نظر