اویی به جومانگ و بقیه میگه که من مطمئنم کار دوچی هست، جومانک میگه اون تنهایی دیکه از این جرات ها نداره حتما کار داداشمه ، و اگه اون درگیر شده باشه به این اسونی ها نمیشه بویونگ رو ازاد کرد.
دوچی که تازه فهمیده شاهزاده دستور داده بویونگ رو بگیرن به دستیارش میکه این انگار کارو زندگی نداره ؟
برای چی دوباره شر جومانگ رو انداخت سرما که دستیارش میگه واسه اینکه میخواد از طریق بویونگ با جومانگ معامله بکنه، دوچی میره دیدن بویونگ که توی یه اتاق زندانی اش کردن
بویونگ میگه من رو بکش من نمیخوام جومانگ بخاطر من تو دردسر بیفته، دوچی هم میگه جون من به جون تو بنده، دستت رو باز میکنم فقط جان خودت فرار نکن و سفارش میکنه بهش غذای درست و حسابی بدن
یه سری ادمکش ، به نگهبان های زن کاهن حمله میکنن و اونا رو میکشن، اما کاهن بزرگ فرار میکنه
شاه هم میفهمه که به قصر غیبگویی حمله شده، ملکه هم میفهمه
، اشتباه نکنین ، کار ملکه نیست به خاطر همین وقتی میفهمه میگه ای وای که بدبخت شدم ا لان همه فکر میکنن کار من بوده
یوهوا هم جومانگ رو در جریان حمله میذار و میگه ما هنوز نمیدونیم که کاهن زنده است یامرده ، اگر چه این کاهن با تو خوب نبود اما اونی که قراره کاهن جدید بشه از این بدتره
دائه سو ، پو رو میبینه و میگه تو چه فرمانده هستی که هنوز خبر نداری تو قصر چه خبره؟ یالا برو ته توی قضیه رو در بیار و پو هم خوشحال که با این کارم چه خدمتی به مادرم و شاه و برادرم کردم.
فرمانده به شاه گزارش میده که هنوز هویت اون افرادی که حمله کردن شناسایی نشده، شاه هم عصبانی میشه و میگه: من این مملکت رو دست شما سپردم ؟! اگه به اتاق من حمله کنن چی؟
کاهن ها میریزن اتاق ملکه و بهش دلداری میدن
خبر حمله به گوش یونتابال هم میرسه، سویونگ میگه کار دائه سو هست ، اما سو میگه اون دائه سو باهوشی که من میشنتاسم همچین کار احمقانه ای نمیکنه به هر حال یومیول دست همکاری به سمت ما دراز کردو ما باید کمکش کنیم
سو بیرون از خونه جومانگ رو میبینه و میگه این کاهنه با تو بد بود ،کار تو هست؟ جومانگ میگه اون با من بد بود ولی اگه اون بره یکی میاد که از من بیشتر بدش میاد بنابراین جفتش واسه من سودی نداره
ملکه یه بوهایی می بره، به دائه سو میگه ببین مامی ،من مادرتم این داداشت ، اگه کار توهست همینجا بگو تا لااقل زودتر یه خاکی تو سرمون کنیم ، پو اول زیر بار نمیره ولی وقتی ملکه چاخانش میکنه ،میگه اره کار من بود ، اینجاست که دائه سو عصبانی میشه و میگیره میزندش
دائه سو ،پو رو میبره اتاقش و میگه یالا بگو ببینم ا ینا کیا بودن؟ پو میگه من کسایی رو اوردم که اگه بمیرن هم هویتشون شناسایی نشه و در ضمن بهشون گفتم بعد از عملیات گم و گور بشن
وقتی از اتاق میره بیرون ، به دائه سو میگه این کاری که کردم بیشترین نفعش بواسه تو هست
دائه سو هم یه جواب قلبمه میده:"این صدقه ات رو فراموش نمیکنم"
نخست وزیر که دلش واسه یومییول تنگ شده به شاه میگه ای وای اکه مردم بفهمن که به قصر یومیول حله شده بدبخت میشیم
جومانگ به اوویی اخطار میده که چون برادرم پشت این قضیه است حتما میخواد از طریق بویونگ با من معامله کنه و نجات بویونگ راحت نیست تو فقط حرکت احمقانه ازت سرنزنه
ملکه کاهن های موافق رو جمع میکنه و با التماس میگه ببیینین یومیول هنوز زند ه ست یا نه؟ اریونگ که قراره کاهن بزرگ جدید بشه میگه شرمنده تیم زور هیچکدوم از ما ها به ا ندازه یومیول نیست
همون دختر بچه ای که قبلا فهمیده بود کارشکستن کمان کار جومانگ بوده با تمرکز(مثلا!) میفهمه که کاهن زنده است ، مافوقش بهش میگه به کسی نگو که زنده ست
کاهن که در یه غار مخفی شده به عبادت میپردازه و تازه میفهمه این همه سال اشتباه قضاوت کرده ...
شاه برای دیدن عکس العمل مردم لباس عادی میپوشه و میره توی یه مسافرخونه ، مردم که شنیدن به قصر یومیول حمله شده ، شاه رو مقصر میدونن و همه میگن که به زودی ممکلت ما دچار یه بلا و مصبیت میشه
شاه شب به اتاق یوهوا میره ومشر....زیادی میخوره
و به یوهوا میگه که تمام مسئولیت مرگ هائه موسو رو گردن یومیول انداختم واسه همین نمیتونم ببخشمش اما اون تنها کسی بود که اعماق وجود من رو درک میکرد
نماینده های هیون تو از شاهزاده دائه سو جواب میخوان...اونم میگه اولا که بابام مخالفت میکنه ثانیا الان اوضاع قصر به هم ریخته من خودم بعدا میام یه سر بهتون مییزنم و جواب میدم
موپالمو برای بحث درباره کارگاه به خونه یونتابال میره که خواهرش تا یونتابال نیست از فرصت استفاده میکنه و میره پیش موپالمو و واسش چایی میریزه و سفره دلش رو هم باز میکنه
میگه تو جوننی بیوه شدم و الان تنهام موپالمو میگه خب به من چه؟ عمه میگه همینطوری گفتم!
یونتابال که خیلی زرنگه ومیخواد هنر موپالمو رو ببره به کشورش میگه اینجا کار کردن سخته و فضول هم زیاده بیا بریم مملکت من اونجا کار کن ، موپالموهم که خیلی به شاه وفاداره میگه اگه شاه اجازه بده اینکارو میکنم
نامه کاهن یومیول به یونتابال میرسه ،موقع بیرون رفتن از خونه جومانگ میگه من دیدم که محافظ یومیول برات نامه اورد اگه داری میری پیشش منو هم ببر باهاش کار دارم
ناریو محافظ دائه سو و چندسرباز به کوه حمله میکنن وبازنها درگیر میشن ، چومانگ و محافظ که از راه میرسن به نگهبانان زن کمک میکنن و اونا هم فرارمیکنن
جومانگ به کاهن میگه تو خودت میدونی که شکستن اون کمان کار من بود ولی من حاظرم برای کشورم و شاه همه کاری بکنم پس چرا میگی من برای بویو خطر دارم؟؟
کاهن جلوش زانو میزنه و میگه من یه بدی در حق تو کردم به موقع اش بهت میگم چیه
یونتابال به کاهن میگه هر کاری بخوای واست میکنم و روی کمک من حساب کن....
کاهن به قصر برمیگرده
میره پیش شاه و بدون اینکه بهش احترام بذاره میگه همه رو بفرست بیرون و بعد به شاه میگه ،تو که منو مسئول مرگ هائه موسو میدونی ، من اگه میخواستم همون 20سال پیش میکششتمش، ولی تو چی ؟ باپسرات که کشتنش چی کار کردی؟ زنش رو هم دوست داشتی؟
شاه عصبانی میشه و میگه اگه یه کلام دیگه بگی میکشمت
دوباره دائه سو پو رودعوا میکنه و میگه این گندی که بالا اوردی خودت درستش کن
نخست وزیر به دیدن کاهن میاد و میگه الهی من بمیرم که بهت حمله کردن ،دیگه نمیذارم اینطوری بشه
اما کاهن میگه زحمت نکش من از قصر میرم
نخست وزیر به شاه خبر میده و میگه برو جلوش رو بگیر شاه میگه فایده نداره اون تصمیمش رو گرفته
مجمع مارمولک ها تشکیل میشه و از رفتن کاهن خوشحال میشن
پو به دیدن دوچی میاد و وقتی به بویونگ سر میزنن میبینن خودکشی کرده، سریع یه دکتر واسش میارن ، اونم که دستش مثل یانگوم معجزه میکنه نجاتش میده، پو میگه یه نقر رو بذارین شبانه روز مراقبش باشه اگه طوریش بشه ، نخ نخ موهاتون رو میکنم
نماینده ها جواب دائه سو رو به حاکم هیون تو م یدن و اونم میخنده و میگه یه چندتا اهنگر بفرستین بره بویو
کاهن از دوتا نوچه عزیزش خداحافظی میکنه و میگه من میرم مسافرت اما بعد میام شمارو میبرم
توی جلسه وزیران ، برادر ملکه سر کاهن بزرگ شدن اوریونگ بحث میکنه
کاهن قبل از رفتنش به یوهوا میگه من قبلا یه پرنده با سه پا دیدم که هائه موسو بود و فکر کردم برای این کشور باعث بدبخیته اما اشتباه کردم ، مملکتم به من خیانت کرد اون پرنده سه پا هنوز هست و جوانه و من هواش رو دارم
و اوریونگ کااهن بزرگ میشه
ملکه برای تبریک گفتن بهش میاد و میگه باید یه کاری کنی پسرم ولی عهدبشه ،دائه سو هم ،میگه حالاکه هوای منو داری منم هوای تو رودارم
کاهن میکه من میخوام برای جبران اشتباهم سفر کنم و برای خدا قربانی بدم اما قبل از رفتن به جومانگ میگه الان وقتشه که بهت بگم چه بدی در حقت کردم
پدر تو گیوم نیست پدر تو هائه موسو بود
0 نظرات:
ارسال یک نظر